یونتکهfragment ion, product ion, daughter ionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی محصول یونی که از تکهتکه شدن یک پیشسازِ یونِ محصول به دست میآید و ممکن است پایدار باشد یا به تکهتکه شدن ادامه دهد
یون پیشسازprecursor ion, parent ion, progenitor ionواژههای مصوب فرهنگستانهر یونی که تکهتکه شود و بتوان آن را پیشساز مستقیم یک یونتکۀ نهایی به شمار آورد
تبادلگر یونion exchangerواژههای مصوب فرهنگستانمادهای جامد یا مایع متشکل از یونهای مثبت و منفی که با یونهای مشابه قابل مبادله است
تبادل یونion exchangeواژههای مصوب فرهنگستانتعویض یونهای آزاد یک محلول با یونهای همبار موجود در یک جامد یا مایع
حسین کاشفیلغتنامه دهخداحسین کاشفی . [ ح ُ س َ ن ِش ِ ] (اِخ ) ابن علی بیهقی هروی واعظ کاشفی معروف به «ولی » صاحب «روضةالشهداء» و «رشحات عین الحیات » در مشایخ نقشبندیان و جز آن . وی 910 هَ . ق . 1504/ م . درگذشت . (الذریعه ) (اعیان
یادداشتلغتنامه دهخدایادداشت . (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) در حافظه نگاه داشتن و به خاطر آوردن . یاد کردن : این بنده را یادداشتی به خیر فرمایند. احمد بیستون (مقدمه ٔ کلیات سعدی ). || اسم از یادداشتن . تعلیق . موضوع و نکته ٔ مهمی را در دفتر یا ورقه ای برای به یاد آوردن ثبت
تسویللغتنامه دهخداتسویل . [ ت َ س ْ ] (ع مص ) بیاراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آراستن کاری را. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال سولت له ُ نفسه ؛ ای زینت .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آراستن کاری را در نفس . (از
مجلسیلغتنامه دهخدامجلسی . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) ملامحمد باقربن ملا محمد تقی مجلسی ، از بزرگترین و معروفترین علمای شیعه در عهدصفویه است که به سال 1037 هَ . ق . در اصفهان متولد شد و در سال 1111 یا 1110</s
عینلغتنامه دهخداعین . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد هذیل . (منتهی الارب ). جایگاهی است در بلاد هذیل ، و نام آن در شعر ساعدةبن جؤیه ٔ هذلی آمده است . رجوع به معجم البلدان شود.
عینلغتنامه دهخداعین . [ ع َ ] (اِخ ) دهی به یمن در روستای سنحان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
عینلغتنامه دهخداعین . (ع اِ) گاو وحشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بقرالوحش . (اقرب الموارد). || ج ِ عِیان . (منتهی الارب ). رجوع به عیان شود. || ج ِ عینة. رجوع به عینة (ع اِ) شود. || (ص ، اِ) ج ِ عَیون . رجوع به عیون شود. || ج ِ أعین . رجوع به أعْیَن شود. || ج ِ عَیناء. رجو
لعینلغتنامه دهخدالعین . [ ل َ ] (ع ص ) رجیم . رانده . (منتهی الارب ). به نفرین کرده . (مهذب الاسماء). بنفرین . نفرین کرده . مطرود. مردود. (منتهی الارب ). رانده ٔ از رحمت . رانده و دورکرده از رحمت و نیکی . لعنت کرده شده . (مذکر و مؤنث دروی یکسان است . یقال : رجل لعین و امراءة لعین . اما هرگاه
حجر ذی رعینلغتنامه دهخداحجر ذی رعین . [ ح َ رِ رُ ع َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است . از آن قبیله است عباس تابعی ابن خلید و عقیل بن باقل و قیس بن ابی یزید و هشام بن حمید و ذریات وی .(منتهی الارب ). و حجری اندلسی عبداﷲ نیز بدین خاندان منسوب است . رجوع به الحلل السندسیة (ج 2</sp
حجرالعینلغتنامه دهخداحجرالعین . [ ح َ ج َ رُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان بیرونی در ذیل ذکر فیروزج گوید: و اما حجرالعین فالسبج احق به لان العامة یزعمون ان المعیون اذا کان معه سبج انشق فاندفع عنه بذلک ضررالعین . (الجماهر صص 170-169</sp
تابعینلغتنامه دهخداتابعین .[ ب ِ ] (ع ص ، اِ) جمع تابع در حالت نصبی و جری . || (اِخ ) به اصطلاح محدثین جماعت مسلمانان که بیکی یا بیشتری از اصحاب رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم ملاقات نموده باشند و تبع تابعین آنانکه تابعین را دیده باشند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). افاضل مسلمین را در زمان حضرت ر
ابوحفص اعینلغتنامه دهخداابوحفص اعین . [ اَ ح َ ص ِ اَی َ ] (اِخ ) محدث است و ابن مهدی از او روایت آرد.