غاتفرهنگ فارسی عمیددر بازی نرد، گریخت.⟨ غات شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] در بازی نرد، گریختن و جفت شدن مهرۀ تک به مهرۀ دیگر، یعنی مهرۀ تک را که احتمال کشته شدن آن میرود به مهرۀ دیگر جفت کردن.
غاتلغتنامه دهخداغات . (اِخ ) رات . مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: قصبه ٔ مرکز قضائی است در طرابلس غرب در 395 هزارگزی جنوب غربی مرزوق که مرکز لوای سنجاق ولایت فزان است . و در 582 هزارگزی جنوب غدامس در <span class="hl" dir="ltr
غاتلغتنامه دهخداغات . (اِخ ) سلسله ای از کوههای هند که اوائل دشت دکن را در ساحل بحر عمان (غات غربی ) و در ساحل خلیج بنگاله (غات شرقی ) را تشکیل میدهد.
گامشناسیgait recognitionواژههای مصوب فرهنگستانفرایند بازشناسی هویت فرد با استفاده از الگوی راه رفتن او
شمارۀ دروازهgate position, gate numberواژههای مصوب فرهنگستانعدد مربوط به دروازهای خاص که به یک پرواز اختصاص یابد
چغادلغتنامه دهخداچغاد. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از قرای بلوک کام فیروز فارس است . طول جلگه ٔ این بلوک از مشرق بمغرب شش فرسخ و عرض آن سه فرسخ میباشد. زراعتش از رودخانه ٔ کر مشروب میشود و شلتوک کاری زیادی دارد. و این بلوک دارای چهار پنج حمام وچهار پنج مسجد است . (از مرآت ال
غیاثیلغتنامه دهخداغیاثی . (ص نسبی ) منسوب به غیاث یاغیاث الدین . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184).
غیاثلغتنامه دهخداغیاث . (اِخ ) ابن غوث بن الصلت بن طارقةبن عمرو. ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک . رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست
غاتفریفرهنگ فارسی عمید۱. اهل غاتفر.۲. تهیهشده در غاتفر: ◻︎ پَری ندارد رنگ شکفتهٴ گل سرخ / پَری ندارد بالای سرو غاتفری (ازرقی: ۹۳).
غاتشیدلغتنامه دهخداغاتشید. (اِخ ) قصبه ای است در ایالت دورهام انگلستان و در 22هزارگزی شمال آن ایالت در ساحل راست نهر تینه روبروی شهر نیوکاسل جای گرفته و در حکم محله ای از همین شهر است و بوسیله ٔ پلی بدان متصل است . نفوس آن 125000</spa
غاتفرلغتنامه دهخداغاتفر. [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان که در آنجا خوبرویان بسیار باشند و در آن سرزمین سرو خوب شود. (فرهنگ جهانگیری ). شهری است که دراو سرو بسیار بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیار دارد و در شهرمزبور سروهای موزون و لطیف بسیار است
غاتفریلغتنامه دهخداغاتفری . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به رأس قنطره ٔ غاتفر که محله ای است در سمرقند. رجوع به غاتفر قسمت منقول از سمعانی شود : سرای و باغ تو آراسته به سرو بلندچه سرو کاشغری و چه سرو غاتفری . عنصری (از شعوری و فرهنگ خطی ).<b
gabbleدیکشنری انگلیسی به فارسیگنگل، وراجی، سخن ناشمرده، گپ، صدای غاز، ناشمرده حرف زدن، غات غات کردن، وراجی کردن
پیروجلغتنامه دهخداپیروج . (اِ) مرغی است که سر و گردن او ساده و بی پر میباشد و هر ساعتی برنگی می نماید و از بالای منقار او پوستی مانندخرطوم فیل آویخته است و فیلمرغ همانست . (برهان ). صاحب انجمن آرا گوید آن غیر بوقلمون است . و صاحب جهانگیری گوید: مرغی است مأکول اللحم که در جنگلهای پرتقال و مغرب
غاتفریفرهنگ فارسی عمید۱. اهل غاتفر.۲. تهیهشده در غاتفر: ◻︎ پَری ندارد رنگ شکفتهٴ گل سرخ / پَری ندارد بالای سرو غاتفری (ازرقی: ۹۳).
غات شدنلغتنامه دهخداغات شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اصطلاحی است در بازی نرد: غات شد؛ یعنی یک مهره که فرد است بمهره های جفت متصل گشت ، یا مهره ٔ فردی که در خانه های حریف است داخل مهره های جفت طرف دیگر گردید. و گمان میرود این کلمه هم ریشه ٔ غاتی باشد که در تداول لهجه های ایران و از جمله لهجه های ج
غاتشیدلغتنامه دهخداغاتشید. (اِخ ) قصبه ای است در ایالت دورهام انگلستان و در 22هزارگزی شمال آن ایالت در ساحل راست نهر تینه روبروی شهر نیوکاسل جای گرفته و در حکم محله ای از همین شهر است و بوسیله ٔ پلی بدان متصل است . نفوس آن 125000</spa
غاتفرلغتنامه دهخداغاتفر. [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان که در آنجا خوبرویان بسیار باشند و در آن سرزمین سرو خوب شود. (فرهنگ جهانگیری ). شهری است که دراو سرو بسیار بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهری است در ترکستان که زیبارویان بسیار دارد و در شهرمزبور سروهای موزون و لطیف بسیار است
غاتفریلغتنامه دهخداغاتفری . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به رأس قنطره ٔ غاتفر که محله ای است در سمرقند. رجوع به غاتفر قسمت منقول از سمعانی شود : سرای و باغ تو آراسته به سرو بلندچه سرو کاشغری و چه سرو غاتفری . عنصری (از شعوری و فرهنگ خطی ).<b
سوغاتلغتنامه دهخداسوغات . [ س َ ] (ترکی - مغولی ،اِ) تحفه . هدیه . (از آنندراج ). تحفه . هدیه . (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ره آورد. (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ). ره آورد که دوستان برای دوستان آرند و مطلق ارمغان و بخشش را نیز گویند و این زبان خوارزمی است . (مننسکی ازت