دفینۀ غارتیhoard of lootواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اشیایی که در جریان یک شبیخون غارت شدهاند و بعد آن را دفن کردهاند
غورثلغتنامه دهخداغورث . [ غ َ رَ ] (اِخ ) ابن حارث . نام بت پرستی که شمشیر رسول خدا (ص ) را که بر درخت آویخته بود از نیام کشید و به وی گفت : آیا از من میترسی ؟ گفت : نه . گفت : که ترا از من بازمیدارد؟ گفت : خدا.یاران رسول او را ترساندند و او شمشیر را در نیام گذاشت و بر درخت آویخت . رجوع به ام
غارتیدنفرهنگ فارسی عمیدغارت کردن؛ تاراج کردن: ◻︎ اندر دوید و مملکت او بغارتید / با لشکری گران و سپاهی گزافهکار (منوچهری: ۳۹).
غارتیدنلغتنامه دهخداغارتیدن . [ رَ دَ ] (مص جعلی ) (مصدرمنحوت از غارت عربی ) غارت کردن . اغارة : چون دید ماهیان زمستان که در سفرنوروزمه بماند قریب مهی چهاراندر دوید و مملکت او بغارتیدبا لشکری گران و سپاهی گزافه کار.منوچهری .
دفینۀ غارتیhoard of lootواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اشیایی که در جریان یک شبیخون غارت شدهاند و بعد آن را دفن کردهاند
تالان تالان کردنلغتنامه دهخداتالان تالان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تاراج و غارتی سخت کردن . رجوع به تالان و تالان تالان و تالان تالان بودن و تالان تالان شدن شود.
تالان تالان بودنلغتنامه دهخداتالان تالان بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) تاراج و غارتی سخت بودن . غارت و تاراج بسیار بودن .- امثال : حال که تالان تالان است صد تومان هم زیر پالان است .رجوع به تالان و تالان تالان و تالان تالان شدن و سایر ترکیبات آن
منهوبلغتنامه دهخدامنهوب . [ م َ ] (ع ص ) خواسته ٔ شتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مطلوب معجل . (از اقرب الموارد). || تاراج شده و به غارت برده شده . (ناظم الاطباء). مال غارتی . غارت شده . تاراج شده . بغارتیده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
غارتیدنفرهنگ فارسی عمیدغارت کردن؛ تاراج کردن: ◻︎ اندر دوید و مملکت او بغارتید / با لشکری گران و سپاهی گزافهکار (منوچهری: ۳۹).
غارتیدنلغتنامه دهخداغارتیدن . [ رَ دَ ] (مص جعلی ) (مصدرمنحوت از غارت عربی ) غارت کردن . اغارة : چون دید ماهیان زمستان که در سفرنوروزمه بماند قریب مهی چهاراندر دوید و مملکت او بغارتیدبا لشکری گران و سپاهی گزافه کار.منوچهری .
دفینۀ غارتیhoard of lootواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از اشیایی که در جریان یک شبیخون غارت شدهاند و بعد آن را دفن کردهاند