غاوشلغتنامه دهخداغاوش . [ وُ / وَ ] (اِ) غاووش . غاوشو. در فرهنگ اسدی آمده : آن خیارکه برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. (فرهنگ اسدی ). خیار بزرگی که برای تخم نگاهدارند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : فالیزدولتت را چون وقت زرع باشد<
غاوشفرهنگ فارسی معین(وَ یا وُ) 1 - خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. 2 - خوشة انگور رسیده که برای تخم نگه دارند. غاوشو و غاش نیز گویند.
غایوسلغتنامه دهخداغایوس . (اِخ ) نام دوتن : 1- شخصی مقدونی (مکدونیه ٔ) که پولس را در قرنتس ضیافت نمود در وقتی که رساله ٔ خود را به رومانیان می نوشت (رساله ٔ رومیان 16: 23) لهذا پولس وی را تعمی
غوشلغتنامه دهخداغوش . (اِ) چوبی است سخت که سپاهیان سلاح ، و خنیاگران زخمه سازند. (فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ٔ رباب و عود سازند و سلاح داران تیر، و از آن سخت تر چوب نیست
غوشلغتنامه دهخداغوش . [ غ َ ] (معرب ، اِ) (مأخوذ از فارسی ) نام درختی است که چوب آن سخت است و از آن ابزار موسیقی میسازند. در فارسی غوش به ضم غین است . رجوع به دزی ج 2 ص 231 و غوش به ضم اول شود.
غاوشوفرهنگ فارسی عمید= غاوش: ◻︎ زرد و درازتر شده از غاوشوی خام / نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
غاوشولغتنامه دهخداغاوشو. (اِ) آن خیار که برای تخم نگاهدارند. (فرهنگ اسدی ). رجوع به غاوش شود : زرد و درازتر شده از غاوشوی خام [ کذا ]نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه . لبیبی . شنگ . پاشنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || ع
غاوشنگلغتنامه دهخداغاوشنگ . [ ش َ ] (اِ مرکب ) آن چوب بود که بدو گاو رانند. (فرهنگ اسدی ). چوبی باشد که بدو گاو رانند. (اوبهی ). چوبی باشد که بر یک سر آن سیخی از آهن نصب کنند و بر سرین و کفل خر و گاو خلانند تا تند و زود براه روند و معنی ترکیبی آن گاوتند باشد چه غاو بمعنی گاو و شنگ بمعنی جلد و ت
غاشفرهنگ فارسی معین(اِ.) = غاوش : 1 - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. 2 - خوشة انگور نارسیده ؛ غوره .
باشنگلغتنامه دهخداباشنگ . [ ش َ ] (اِ) خوشه ٔ انگور آویزان ازدرخت را گویند عموماً. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خوشه ٔ انگور بود. (لغت فرس اسدی ). خوشه ٔ آویزان از درخت . (انجمن آرای ناصری ). خوشه ٔ انگور که برتاک باشد. (معیار جمالی ) : چو مشک
شنگلغتنامه دهخداشنگ .[ ش َ ] (ص ) شاهد شوخ و ظریف و شیرین حرکات و خوب و نیک و زیبا. (برهان ). شوخ و بی حیا. (رشیدی ) (انجمن آرا). شاهدی را گویند که مطبوع حرکات بود و شوخ چشم . (اوبهی ). شوخ و ظریف . (غیاث اللغات ). بمجاز به معشوق اطلاق کنند. (غیاث ) (فرهنگ نظام ). و در فرهنگ بمعنی تیزو تند ک
غاوشوفرهنگ فارسی عمید= غاوش: ◻︎ زرد و درازتر شده از غاوشوی خام / نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
غاوشولغتنامه دهخداغاوشو. (اِ) آن خیار که برای تخم نگاهدارند. (فرهنگ اسدی ). رجوع به غاوش شود : زرد و درازتر شده از غاوشوی خام [ کذا ]نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه . لبیبی . شنگ . پاشنگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || ع
غاوشنگلغتنامه دهخداغاوشنگ . [ ش َ ] (اِ مرکب ) آن چوب بود که بدو گاو رانند. (فرهنگ اسدی ). چوبی باشد که بدو گاو رانند. (اوبهی ). چوبی باشد که بر یک سر آن سیخی از آهن نصب کنند و بر سرین و کفل خر و گاو خلانند تا تند و زود براه روند و معنی ترکیبی آن گاوتند باشد چه غاو بمعنی گاو و شنگ بمعنی جلد و ت