غبینةلغتنامه دهخداغبینة. [ غ َ ن َ ] (ع اِمص ) نقصانی . بیخردی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فریب . || فریب خوری در خرید. (منتهی الارب ). فریب خوری در خرید و فروخت . (آنندراج ). || به معنی غبن : چشمی که جز به روی تو برمیکنم خطاست وآن دم که بی تو میگذرانم غبینه
غبینةلغتنامه دهخداغبینة. [ غ َ ن َ ] (ع اِمص ) نقصانی . بیخردی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فریب . || فریب خوری در خرید. (منتهی الارب ). فریب خوری در خرید و فروخت . (آنندراج ). || به معنی غبن : چشمی که جز به روی تو برمیکنم خطاست وآن دم که بی تو میگذرانم غبینه
بیخردیلغتنامه دهخدابیخردی . [ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سفاهت . سفه . (زمخشری ). غبینه . (منتهی الارب ). بی عقلی : دشمنی کردن با مرد چنان بیخردی است خرد دشمن او در سخن مضمر اوست . فرخی .منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق پرده بر خویشت
برکردنلغتنامه دهخدابرکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن . بربردن . بالا بردن . (فرهنگ فارسی معین ). برداشتن . رجوع به بردن و برداشتن و بالا بردن شود : بدخواه تو هرچند حقیر است مر او رااز تخت فرودآورو برکن بسر دار. فرخی .- <sp