غداریلغتنامه دهخداغداری . [ غ َدْ دا ] (حامص ) غدار بودن . مکاری . حیله گری . فریبندگی : خشتی که ز دیواری بردند به بیداری شاخی که ز گلزاری بردند به غداری . منوچهری .دیوی ره یافت اندرین بستان بدفعلی و ریمنی و غداری . <p class
غضائریلغتنامه دهخداغضائری . [ غ َ ءِ ] (اِخ ) احمدبن حسین بن عبیداﷲ غضائری ، مکنی به ابوالحسین معروف به ابن غضائری . وی از مؤلفان نیمه ٔ اول قرن چهارم هجری قمری است و دو کتاب یکی در ذکر مصنفات ، دیگری در ذکر اصول تألیف کرده بود ولی این دو کتاب او به زودی از میان رفته است . رجوع به خاندان نوبخ
غضائریلغتنامه دهخداغضائری . [ غ َ ءِ ] (اِخ ) حسین بن حسن بن محمدبن قاسم بن محمدبن یحیی بن جلیس بن عبداﷲ مخزومی ، معروف به غضائری و مکنی به ابوعبداﷲ. او از اهل بغداد بود. از ابوبکر محمدبن یحیی صولی و اسماعیل بن محمد الصغار و محمدبن عمروالرزاز و ابوعمروبن السماک و احمدبن سلمان نجار و جعفر خلدی ح
غضائریلغتنامه دهخداغضائری . [ غ َ ءِ ] (اِخ ) حسین بن عبیداﷲ، مکنی به ابوجعفر. رجوع به ابوجعفر حسین ... شود.
غضائریلغتنامه دهخداغضائری . [ غ َ ءِ ] (اِخ ) طیب بن محمدبن احمد غضائری صوفی ، مکنی به ابوبکر. سمعانی گوید: او از اهل ابیورد و شیخ صوفیه ٔ آنجا بود. صالح و بسیارعبادت و خوش اخلاق و متواضع بود. به صوفیه بسیار خدمت کرد. از ابوالحسن علی بن احمدبن علی فاروذی و ابوعبداﷲ محمدبن حامدبن احمد مروزی و اب
غضائریلغتنامه دهخداغضائری . [ غ َ ءِ ] (اِخ ) علی بن عبدالحمیدبن عبداﷲبن سلیمان غضائری ، مکنی به ابوالحسن . او از اهل حلب بود و گفته اند اصلاً بغدادی بود و در حلب سکونت داشت . وی از صالحان و زاهدان و ثقه بود. از عبداﷲبن معاویه جمحی و عبیداﷲبن عمر قواریری و محمدبن ابی عمر عدنی و عبدالاعلی بن حما
فریب سازیلغتنامه دهخدافریب سازی . [ ف ِ / ف َ ] (حامص مرکب ) حیله گری . غدر. غداری . تلبیس . تزویر. (از ناظم الاطباء).
کج خواهیلغتنامه دهخداکج خواهی . [ ک َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل کج خواه . مکاری . غداری . (ناظم الاطباء).
مظلوم کشلغتنامه دهخدامظلوم کش . [ م َ ک ُ ] (نف مرکب ) ستمگر غداری که بر ضعیف و ستم رسیده و ناتوان تعدی کند واو را کشد. که ستم دیده و مظلوم را کشد : از کمین سگشان سوی داود جست حامی مظلوم کش ظالمتر است .مولوی .
زوبعةلغتنامه دهخدازوبعة. [ زَ ب َ ع َ ] (اِخ ) نام شیطانی است یا رئیسی از پریان و از اینجاست که گردباد را زوبعة و ام زوبعة و ابوزوبعة خوانند. زعموا فیه شیطان مارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وز حیلت و مکری زی خردمندان مر زوبع
داغداریلغتنامه دهخداداغداری . (حامص مرکب ) داغ داشتن . دارای داغ بودن . رجوع به داغ و رجوع به داغ داشتن شود.
چراغداریلغتنامه دهخداچراغداری . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) مشعل و عمل چراغدار. || پاکیزه و روغن کردن و روشن ساختن چراغها. مواظبت کردن از چراغهای خانه ٔ شاه یا امیر یا اداره . رسیدگی کردن بکار پاکیزگی و روغنگیری چراغهای خانه ای یا اداره ای . رجوع به چراغدار شود.<b
مرغداریلغتنامه دهخدامرغداری . [ م ُ ] (حامص مرکب ) عمل مرغ دار. تربیت مرغ . نگاهداری مرغ خانگی . پرورش مرغ خانگی . || (اِ مرکب ) محل و مکانی که در آنجا مرغان خانگی پرورش دهند.
الاغداریلغتنامه دهخداالاغداری . [ اُ ] (حامص مرکب ) عمل الاغدار. خربندگی . خرکچیگری . رجوع به الاغدار شود.