غدیرفرهنگ فارسی عمید۱. آبگیر؛ تالاب.۲. جای جمع شدن آب باران در بیابان.۳. آب راکدی که از سیل باقی بماند.
غدیرلغتنامه دهخداغدیر. [ ] (اِخ ) نام اسب شریح بن الاحوص از بنی جعفربن کلاب . (البیان و التبیین چ قاهره به اهتمام حسن سندوبی ج 3 ص 47).
غدیرلغتنامه دهخداغدیر. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) از آبهای بنی الضباب است به فاصله ٔ سه شب راه از حمای ضریه از جهت جنوب . (معجم البلدان ).
غدیرلغتنامه دهخداغدیر. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) شهر یا قریه ای است در مغرب و از قلعه ٔبنی حماد نصف روز راه فاصله دارد. (معجم البلدان ).
غیذرلغتنامه دهخداغیذر. [ غ َ ذَ ] (ع اِ) بمعنی غَذیرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَذیرة شود.
غدرلغتنامه دهخداغدر. [ غ َ ] (اِ) جیبه ٔ جامه . (برهان ) (جهانگیری ). جبه و جامه ٔ رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گدر. گدرک . (برهان ذیل همین کلمات ). || سلاح جنگ . (برهان ). رجوع به غدرک شود.
غدرلغتنامه دهخداغدر. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است به انبار. (منتهی الارب ). از قرای انبار است . (معجم البلدان ). شهری است به انبار و به گفته ٔ مالینی احمدبن محمدبن الحسین الغدری بدان نسبت داده شده است . (از تاج العروس ). || محله ای است به مصر. (تاج العروس ).
غدرفرهنگ فارسی عمید۱. خیانت کردن.۲. بیوفایی کردن.۳. نقض عهد؛ بیوفایی.۴. خیانت.۵. مکر؛ فریب.⟨ غدر اندیشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غدر کردن⟨ غدر داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غدر کردن⟨ غدر کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بیوفایی کردن؛ پیمان شک
غدرلغتنامه دهخداغدر. [ غ ُ دَ ] (اِخ ) بر وزن زفر، از دهستانهای یمن ودر آنجاست «ناعط» که دژ عجیبی از بناهای قدیم است . غدر را به تصحیف عُذَر نیز گویند. (معجم البلدان ).
غدیریلغتنامه دهخداغدیری . [ غ َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ الغدیری مؤدب ، یکی از عباد بود و به قریه ٔغدیر واقع در مغرب منسوب است . (از معجم البلدان ).
غدیریلغتنامه دهخداغدیری . [ غ َ ] (اِخ ) نام یکی از ایلات کرد ایران که در اسفندآباد، ییلاق هوباتو ساکن اند و اصلاً از سمت بغداد آمده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58).
غدیرآبادلغتنامه دهخداغدیرآباد.[ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد است . در 90هزارگزی شمال باختری آن شهرستان و2هزارگزی جنوب باختری رادکان قرار دارد. جلگه و سردسیر و سکنه ٔ آن 160<
غدیرالاسفللغتنامه دهخداغدیرالاسفل . [ غ َ رُل ْ اَ ف َ ] (اِخ )غدیری است متعلق به ربیعةبن کلاب . (معجم البلدان ).
غدیرالاشطاطلغتنامه دهخداغدیرالاشطاط. [ غ َ رُل ْ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای است نزدیکی عُسفان . عبداﷲ قیس الرقیات گوید:لم تکلم بالجلهتین الرسوم حادث عهد اهلها ام قدیم سرف منزل لسلمة فالظّهَران منا منازل فالقضیم فغدیر الاشطاطمنها محل فبعسفان منزل معلوم صدروا لیلةانقضی الحج فیهم
بحرملغتنامه دهخدابحرم . [ ب َ رَ ] (ع ص ) (غدیر...) آبگیر بسیارآب . غدیر بسیارآب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ع َ ] (اِخ ) ابن غدیر. علی بن منصوربن مضرس بن قیس غنوی جزری ، مشهور به ابن غدیر. رجوع به علی جزری شود.
غدیریلغتنامه دهخداغدیری . [ غ َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ الغدیری مؤدب ، یکی از عباد بود و به قریه ٔغدیر واقع در مغرب منسوب است . (از معجم البلدان ).
غدیر حبسهلغتنامه دهخداغدیر حبسه . [ غ َ رِ ح َ س َ ] (اِخ )دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز است که در 36هزارگزی جنوب خاوری آن شهرستان و در یک هزارگزی راه فرعی خلف آباد به اهواز قرار دارد. گرمسیر است وسکنه ٔ آن 154 تن و د
غدیر سفلیلغتنامه دهخداغدیر سفلی . [ غ َ رِ س ُ لا ] (اِخ ) دهی است که در هشت فرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مغرب چارک (دهی از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر) قرار دارد.
غدیر صابریلغتنامه دهخداغدیر صابری . [ غ َ ب ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان چارکی بخش لنگه ٔ شهرستان لار است و در 114هزارگزی شمال باختری لنگه در دامنه ٔ شمالی کوه بهمن قرار دارد جلگه و گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است . سکنه ٔآن 273 تن و پیر
غدیر علیالغتنامه دهخداغدیر علیا. [ غ َ رِ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی است که در هشت فرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مغرب چارک (دهی از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر) قرار دارد.
دب الغدیرلغتنامه دهخدادب الغدیر. [ دَب ْ بُل ْ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب (بلوط عنافجه ). بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 6 هزارگزی خاور راه آهن اهواز و 25 هزارگزی شمال خاوری اهواز. دشت و گرمسیر دارای <span class="hl" dir=
روز غدیرلغتنامه دهخداروز غدیر. [ زِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز هیجده ذی الحجه که در نزد شیعیان بسیار محترم است . زیرا بعقیده ٔ آنان در چنین روزی بود که رسول اکرم در غدیر خم واقع در میان مکه و مدینه موقعی که از حجةالوداع بازمیگشت علی بن ابیطالب را به امامت منصوب کرد. و رجوع به غدیر خم شود.
کبود غدیرلغتنامه دهخداکبود غدیر. [ ک َ غ َ ] (اِ مرکب ) آبگیر کبودرنگ . || کنایه از آسمان است . (مجموعه ٔ مترادفات ص 11). کبود حصار. کبود طشت : ز مهر زورق سیمین ماه بر خورشیدهزار چشمه ٔسیماب از این کبود غدیر. س
قلعه غدیرلغتنامه دهخداقلعه غدیر. [ ق َع َ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 20هزارگزی شمال باختری اهواز و کنار شوسه ٔ اهواز به سوسنگرد. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرم سیری است . سکنه ٔ آن 120</s