غراب البینفرهنگ فارسی عمیدنوعی کلاغ که صدای آن را نحس و شوم میدانستند: ◻︎ او همایی بود، بی او قصر حکمت شد دمن / کو غرابالبین کو؟ تا بر دمن بگریستی (خاقانی: ۴۴۲).
غراب البینلغتنامه دهخداغراب البین . [ غ ُ بُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) زاغ سرخ پا و سرخ منقار. (منتهی الارب ). زاغی است باریکتر و درازتر از زاغ پیسه با منقار و پاهای سرخ به رنگ مرجان و آن دانه خوار و حلال گوشت باشد، و عرب بانگ آن را شوم داند و نشانه ٔ فراق وجدائی شمارد. در فرهنگ نظام به کلاغ یا قسمی از
غراب البینفرهنگ فارسی معین(غُ بُ لْ بَ) [ ع . ] (اِ.) زاغ جدایی ، زاغی که عرب مشاهدة آن را شوم و سبب جدایی می داند.
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرابین (ج ِ غِربان ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : «امر النبی (ص ) بقتل الغراب ، و سماه فاسقاً» (منتهی الا
غرابدیکشنری عربی به فارسیغراب , کلا غ , اهرم , ديلم , بانگ زدن , بانگ خروس , زاغچه , زاغي , کلا غ پيشه , کلا غ سياه , کلا غ زنگي , مشکي , حرص زدن , غارت کردن , قاپيدن , با ولع بعليدن , صيد , شکار , طعمه شکاري , چپاول , رخ , کلا غ زاغي , کلا هبردار , کلا هبرداري کردن
غرابفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) کلاغ سیاه.۲. (صفت) [مجاز] خودخواه.۳. (نجوم) صورت فلکی کمنوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی؛ کلاغ.۴. (زیستشناسی) زاغ.۵. نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته میشد.⟨ غراب بین: (زیستشناسی) [قدیمی] = غرابالبین
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ َرْ را ] (اِخ ) محمدبن موسی غراب . استاد ابی علی غصانی است . (منتهی الارب ).
غراب بینلغتنامه دهخداغراب بین . [ غ ُ ب ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غراب البین . رجوع به غراب البین شود : فغان از این غراب بین و وای اوکه در نوا فکندمان نوای او. منوچهری .غراب بین نیست جز پیمبری که مستجاب زود شد دعای او. <
غراب ابقعلغتنامه دهخداغراب ابقع. [ غ ُ ب ِ اَ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلاغ پیسه . غراب البین . (اقرب الموارد). فاجع. جوهری گوید: غراب ابقع همان است که دارای سفیدی و سیاهی است و آن را غراب البین نیز نامند. صاحب مجالسه گوید: وجه تسمیه ٔ وی به این نام آن است که وقتی نوح (ع ) وی را فرستاد تا به
غرابفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) کلاغ سیاه.۲. (صفت) [مجاز] خودخواه.۳. (نجوم) صورت فلکی کمنوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی؛ کلاغ.۴. (زیستشناسی) زاغ.۵. نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته میشد.⟨ غراب بین: (زیستشناسی) [قدیمی] = غرابالبین
اغربلغتنامه دهخدااغرب . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِغُراب ، زاغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ غُراب ،نام پرنده ٔ بزرگی است که سیاه آن را حاتم گویند و آن را بدشگون دانند. و ابقع آن را غراب البین گویند. (از اقرب الموارد). اَغرِبَه . غِربان . غُرب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفر
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرابین (ج ِ غِربان ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : «امر النبی (ص ) بقتل الغراب ، و سماه فاسقاً» (منتهی الا
غرابدیکشنری عربی به فارسیغراب , کلا غ , اهرم , ديلم , بانگ زدن , بانگ خروس , زاغچه , زاغي , کلا غ پيشه , کلا غ سياه , کلا غ زنگي , مشکي , حرص زدن , غارت کردن , قاپيدن , با ولع بعليدن , صيد , شکار , طعمه شکاري , چپاول , رخ , کلا غ زاغي , کلا هبردار , کلا هبرداري کردن
غرابفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) کلاغ سیاه.۲. (صفت) [مجاز] خودخواه.۳. (نجوم) صورت فلکی کمنوری در آسمان نیمکرۀ جنوبی؛ کلاغ.۴. (زیستشناسی) زاغ.۵. نوعی کشتی بادی که به شکل کلاغ ساخته میشد.⟨ غراب بین: (زیستشناسی) [قدیمی] = غرابالبین
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ َرْ را ] (اِخ ) محمدبن موسی غراب . استاد ابی علی غصانی است . (منتهی الارب ).
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (اِخ ) نام مردی ، غیره النبی (ص ) و جعل اسمه مسلماً و هو مسلم القرشی . (منتهی الارب ). || لقب احمدبن محمد اصفهانی . || نام اسب غنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرابین (ج ِ غِربان ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : «امر النبی (ص ) بقتل الغراب ، و سماه فاسقاً» (منتهی الا
خبزالغرابلغتنامه دهخداخبزالغراب . [ خ ُ ب ُ زُل ْ غ ُ ](ع اِ مرکب ) اقحوان . (از اختیارات بدیعی ). بابونه . گاوچشم . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به «اقحوان » و «گاوچشم » و «بابونه » و تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 140 شود.
جناح الغرابلغتنامه دهخداجناح الغراب . [ ج ُ حُل ْ غ ُ ] (اِخ ) نام ستاره ای که بر بال صورت غراب جای دارد. (یادداشت مؤلف ).