غرواشلغتنامه دهخداغرواش . [ غ َ رَ ] (اِ) خراش و زخمی که از خراش به هم رسیده باشد. غراش . رجوع به غراش شود. || قهر و خشم و غضب . خراش . (برهان قاطع). رجوع به غراش شود. || (ص ) غم آلود. (برهان قاطع).
غراسلغتنامه دهخداغراس . [غ َ ] (اِ) غراش . (برهان قاطع). غم و اندوه و ملالت . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به غراش شود.
غرسلغتنامه دهخداغرس . [ غ ِ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (از برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || خراش .(برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
جراحتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی زخم، بریدگی، خراش، قطع کبودی، ورم آسیب، صدمه، کوفتگی، ضرب، کوب مصدوم، شخص بیمار آماس، پیله، غراش