غراشیدنلغتنامه دهخداغراشیدن . [ غ َ دَ ] (مص )خراشیدن . || خشم گرفتن و قهر کردن و غضب کردن . (از برهان قاطع). خشمگین شدن . خشم آوردن . ستیزیدن . (ناظم الاطباء). آزغدن . آزغیدن . این فعل با حرف اضافه ٔ «از» به کار میرود: غراشیدن از کینه . رجوع به غراشیده شود. از این مصدر صورتهای غراش ، غراشیده و
غرشیدنلغتنامه دهخداغرشیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) خشمناک شدن و قهرآلود گردیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ). خشم آلوده شدن . (فرهنگ رشیدی ). غراشیدن . (برهان قاطع). برآشفتن .
غرشیدهلغتنامه دهخداغرشیده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) غضبناک و خشمگین و قهرآلود گردیده . (برهان قاطع). غراشیده . خشم آلود و تند. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) : چو غرشیده گشتی ز کین و ستیزگرفتی ازو دیو راه گریز. <p class="author
کراشیدنلغتنامه دهخداکراشیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) تباه شدن کار. (ناظم الاطباء) (برهان ). || پریشان گردیدن . (برهان ). پریشان گردیدن و مشوش شدن خاطر. پاشیده و منتشر گشتن . (ناظم الاطباء). پاشیدن و آشفتن کار. مختل شدن . اختلال یافتن . (یادداشت مؤلف ) : بتا تا جدا گشتم از
خشم گرفتنلغتنامه دهخداخشم گرفتن . [ خ َ / خ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . آزغدن . آزغیدن . غراشیدن . اِمتِعاض ؛ خشمگین شدن . اغتیاظ. تَغَضﱡب . تَضَرﱡم . تَغَیﱡظ. حَرَد. احتلاط. حلط. حَنَق . (یادداشت بخط مؤلف ) : منصور نامه بخواند،