غراشیدهفرهنگ فارسی عمیدخشمآلود؛ خشمناک؛ خشمگین: ◻︎ چنان شد غراشیده از کینهاش / که آتش زبانه زد از سینهاش (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۴).
غراشیدهلغتنامه دهخداغراشیده . [ غ َ دَ ] (ن مف ) خراشیده . (برهان قاطع). || قهرآلود و خشمناک ، و به این معنی غرانیده هم به نظر آمده است که به جای شین نون باشد. (برهان قاطع). خشم گرفته . (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). خشم آلود و تند. (فرهنگ رشیدی ) : درآمد ز درگ
غرانیدهلغتنامه دهخداغرانیده . [ غ َ دَ ] (ن مف ) خراشیده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || قهرآلود و خشمناک . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). به هر دو معنی مصحف غراشیده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به غراشیده شود.
غراشیدنلغتنامه دهخداغراشیدن . [ غ َ دَ ] (مص )خراشیدن . || خشم گرفتن و قهر کردن و غضب کردن . (از برهان قاطع). خشمگین شدن . خشم آوردن . ستیزیدن . (ناظم الاطباء). آزغدن . آزغیدن . این فعل با حرف اضافه ٔ «از» به کار میرود: غراشیدن از کینه . رجوع به غراشیده شود. از این مصدر صورتهای غراش ، غراشیده و
غرمندهلغتنامه دهخداغرمنده . [ غ َ م َ دَ / دِ ] (نف ) قهرآلود و خشمناک . (برهان قاطع) (آنندراج ). ظاهراً مصحف غژمنده . (حواشی برهان قاطع چ معین ) : شه از کینه زآنگونه غرمنده شدکه شیر از نهیبش سرافکنده شد. جل
خشمگینلغتنامه دهخداخشمگین . [ خ َ /خ ِ ] (ص مرکب ) غضبناک . آنکه پر از خشم و قهر باشد. (ناظم الاطباء). غراشیده . آرغده . تر. مُغضِب . خشمن . خشمین . خشمگین . تافته . آلغَدَه . ساخط. آشفته . برآشفته . غَضوب . غضبان . خشمناک . غاضب . غضبی . غضب آلود. حنیق .حانق .
غرشیدهلغتنامه دهخداغرشیده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) غضبناک و خشمگین و قهرآلود گردیده . (برهان قاطع). غراشیده . خشم آلود و تند. (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) : چو غرشیده گشتی ز کین و ستیزگرفتی ازو دیو راه گریز. <p class="author