غربال بندفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه شغلش غربالسازی است و غربال میبافد؛ غربالباف؛ غربالساز.۲. [مجاز] کولی.
غربال بندلغتنامه دهخداغربال بند. [ غ َ ب َ ] (اِخ ) از ایلات متفرقه ٔ فارس .(جغرافیای سیاسی کیهان ص 90). از ایلات ممسنی فارس .
غربال بندلغتنامه دهخداغربال بند. [ غ ِ / غ َ ب َ ] (نف مرکب ) غربال ساز را گویند. (آنندراج ). آنکه غربال سازد از زه و کم و جز آن . آنکه غربال بافد یا غربال بندد. || کولی . لوری . لولی . غره چی . قره چی . حرامی . چینگانه . فیج . فیوج . قرشمال . غربتی . سوزمانی . زط
غربالفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای با یک سطح سوراخسوراخ، برای جدا کردن اجزای ریزودرشت حبوبات، آرد، گندم و امثال آن؛ نوعی الک با سوراخهای درشتتر؛ پرویزن؛ غرویزن.⟨ غربال کردن: (مصدر متعدی)۱. جدا کردن اشیای ریزودرشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن.۲. [عامیانه، مجاز] کنار گذاشتن و جدا کردن اف
غرباللغتنامه دهخداغربال . [ غ ِ /غ َ ] (اِ) آلت بیختن که ظرفی است دارای دیواره ٔ مدور که عموماً از تخته است و ته ظرف دارای سوراخهای بسیار است ، از روده بافته می شود و یا از مفتول . (فرهنگ نظام ). غربال را در قدیم از نی و سایر نباتاتی که مثل آن باشد میساختند. (
غرباللغتنامه دهخداغربال . [ غ َ ] (اِخ ) گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کناره ٔ دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند. مواشی بیشتر آنها به اندازه ٔ حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشیمن است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است . رجوع به غربال بند شود.
غربیل بندلغتنامه دهخداغربیل بند. [ غ َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه غربیل سازد. غربیل گر. غربال بند. رجوع به غربال بند شود. || غربال بند. فُیوج . کولی . یوت . غرچه . غَرَچی . غربتی . چینگانه . قرشمال . توشمال . لولی . لوری . سوزمانی . کاوُل . کاوول . بکاوُل . کابلی . کاولی . رجوع به غربال بند شود. || زنی
غربیل گرلغتنامه دهخداغربیل گر. [ غ َ گ َ ] (ص مرکب ) غربیل بند. غربال بند. غربال گر. رجوع به غربیل بند و غربال بند شود.
غربالفرهنگ فارسی عمیدوسیلهای با یک سطح سوراخسوراخ، برای جدا کردن اجزای ریزودرشت حبوبات، آرد، گندم و امثال آن؛ نوعی الک با سوراخهای درشتتر؛ پرویزن؛ غرویزن.⟨ غربال کردن: (مصدر متعدی)۱. جدا کردن اشیای ریزودرشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن.۲. [عامیانه، مجاز] کنار گذاشتن و جدا کردن اف
غرباللغتنامه دهخداغربال . [ غ ِ /غ َ ] (اِ) آلت بیختن که ظرفی است دارای دیواره ٔ مدور که عموماً از تخته است و ته ظرف دارای سوراخهای بسیار است ، از روده بافته می شود و یا از مفتول . (فرهنگ نظام ). غربال را در قدیم از نی و سایر نباتاتی که مثل آن باشد میساختند. (
غرباللغتنامه دهخداغربال . [ غ َ ] (اِخ ) گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کناره ٔ دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند. مواشی بیشتر آنها به اندازه ٔ حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشیمن است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است . رجوع به غربال بند شود.
چنبرغرباللغتنامه دهخداچنبرغربال . [ چَم ْ ب َ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دونمائی بخش حومه ٔ شهرستان قوچان میباشد که در 48 هزارگزی جنوب خاوری قوچان ، بر سر راه شوسه ٔ عمومی قوچان به مشهد واقع است . جلگه ای است با هوایی معتدل و 102
چنبرغرباللغتنامه دهخداچنبرغربال . [ چَم ْ ب َ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میانولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد میباشد که در 16 هزارگزی شمال باختری مشهد بر کنار راه شوسه ٔ مشهد به قوچان واقع است . جلگه ای است با هوای معتدل و 168 تن سکن
چنبرغرباللغتنامه دهخداچنبرغربال . [ چَم ْ ب َ غ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: از قرا و مزارع بلوک چناران مشهد مقدس میباشد که در سمت قوچان واقع است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 274). در فرهنگ جغرافیایی آمده است : دهی ازدهستان چن
چشم غرباللغتنامه دهخداچشم غربال . [ چ َ / چ ِ م ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سوراخ غربال است . (از آنندراج ). چشمه ٔ غربال .
ته غرباللغتنامه دهخداته غربال . [ ت َه ْ غ َ ] (اِ مرکب ) دانه های ریزه . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از دانه های ریزه و نخاله ٔ هر چیز. (برهان ) (از آنندراج ).