غربتیفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] کولی؛ لولی؛ غرشمار.۲. = غریب۳. [عامیانه، مجاز] آنکه نسبت به قوانین اجتماعی بیاعتناست.
غربتیلغتنامه دهخداغربتی . [ غ ُ ب َ ] (ص نسبی ، اِ) کولی . غربال بند. لولی . قرشمال . توشمال . لولی . زط. قره چی (یا غره چی ). چینگانه . رجوع به لولی شود. || در تداول مردم شیراز، غیر شیرازی .
غربتیفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به غربت . 2 - کولی ، قرشمال . 3 - بیگانه ، اجنبی . ؛ ~بازی درآوردن فریاد و جنجال بی اندازه کردن .
غربتی لاهوریلغتنامه دهخداغربتی لاهوری . [ غ ُ ب َ ی ِ ] (اِخ ) نام شریفش ابوالمعالی ، از نواحی شهر مذکور (لاهور) بود و در آنجا به ذوق و حال شهرت داشت و عاشقی دردمند و سالکی پایه بلندبود این دو بیت ازوست :آنچه ما زآن جان و جانان دیده و دانسته ایم بهر گفتن نیست بهر دیدن و دانستن است .مقیم ک
غرابتفرهنگ فارسی عمید۱. شگفت و تعجبانگیز بودن.۲. دور از ذهن بودن؛ غیر مٲلوف بودن.۳. [قدیمی] دور بودن؛ دوری از وطن.⟨ غرابت کلمه: (ادبی) در معانی، غیرمٲنوس و غریب بودن کلمه، چنانکه بیشتر مردم معنای آن را ندانند، مانند کلمۀ «فرخج» و «تخجم» در این شعر: پیش درشان سپهر و انجم / این بوده فرخج و آن تخ
غربتفرهنگ فارسی عمید۱. دور شدن؛ دور شدن از شهر خود.۲. دوری از وطن.۳. (اسم) جای دور از خانمان که وطن شخص نباشد: ◻︎ درشتی کند بر غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵).
غربتلغتنامه دهخداغربت . [ غ ُ ب َ ] (ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غریب شدن . (مصادر زوزنی ). دوری از وطن . جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب . (اقرب الموارد). دوری از جای باش . دوری از خانمان . دوری از وطن و شهر. غریبی : ز خان
غربتی لاهوریلغتنامه دهخداغربتی لاهوری . [ غ ُ ب َ ی ِ ] (اِخ ) نام شریفش ابوالمعالی ، از نواحی شهر مذکور (لاهور) بود و در آنجا به ذوق و حال شهرت داشت و عاشقی دردمند و سالکی پایه بلندبود این دو بیت ازوست :آنچه ما زآن جان و جانان دیده و دانسته ایم بهر گفتن نیست بهر دیدن و دانستن است .مقیم ک
غربتی لاهوریلغتنامه دهخداغربتی لاهوری . [ غ ُ ب َ ی ِ ] (اِخ ) نام شریفش ابوالمعالی ، از نواحی شهر مذکور (لاهور) بود و در آنجا به ذوق و حال شهرت داشت و عاشقی دردمند و سالکی پایه بلندبود این دو بیت ازوست :آنچه ما زآن جان و جانان دیده و دانسته ایم بهر گفتن نیست بهر دیدن و دانستن است .مقیم ک