غرضانلغتنامه دهخداغرضان . [ ](اِخ ) یکی از سرداران امیر نوح سامانی . رجوع به تاریخ حبیب السیر چ 1 تهران جزو 4 از جلد 2 ص 133 شود.
غرضانلغتنامه دهخداغرضان . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَرض . (اقرب الموارد). غُرضان . (اقرب الموارد). رجوع به غرض شود.
غرضانلغتنامه دهخداغرضان . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غَرض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غِرضان . (اقرب الموارد) (المنجد). تقول : «اصابنا مطر اسال زهاد الغرضان ». (اقرب الموارد). رجوع به غرض شود.
غرضانلغتنامه دهخداغرضان . [ غ ُ ] (ع اِ) در بینی ، قسمتی است که از قصبه ٔ بینی از هر دو طرف به پائین کشیده می شود. (از منتهی الارب ). الغرضان فی الانف ، ما انحدر من قصبة من جانبیه جمیعاً. (اقرب الموارد). تجاویف دو طرف قصبةالانف . (ناظم الاطباء).
غردیانلغتنامه دهخداغردیان . [ غ َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای کِس ّ در ماوراءالنهر. (از معجم البلدان ).
چغریدنلغتنامه دهخداچغریدن . [ چ َ دَ ] (مص ) بمعنی التفات کردن باشد. (برهان ). التفات کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بمعنی ترسیدن و واهمه نمودن هم آمده است . (برهان ). ترسیدن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (شرفنامه ٔ منیری ). ترسیدن و واهمه نمودن . (ناظم الاطباء). چغزیدن . بیمناک شدن . و رجوع
غریدنفرهنگ فارسی عمیدآواز ترسناک و مهیب برآوردن: ◻︎ به غول سیه بانگ برزد خروس / درآمد به غریدن آواز کوس (نظامی۵: ۷۹۳).
غریدنلغتنامه دهخداغریدن . [ غ ُرْ ری دَ ] (مص ) آواز بلند کردن و فریاد زدن . با ثانی مشدد هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). آواز بلند کردن رعد و حیوانات درنده چون شیر و پلنگ . (آنندراج ). آواز بلند برداشتن . (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ لغت نامه ). به معنی خروشیدن بود و آن آوازی است به هیب
غرضانهلغتنامه دهخداغرضانه . [ غ َ رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بدخواهانه . به طور بدخواهی . (ناظم الاطباء).
بی غرضانهلغتنامه دهخدابی غرضانه . [ غ َ رَ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با صداقت وپاکی . صادقانه . خالصانه . مخلصانه . (ناظم الاطباء).
صاحب غرضلغتنامه دهخداصاحب غرض . [ ح ِ غ َ رَ ] (ص مرکب ) مغرض . آنکه نیت بد دارد : و سخن صاحب غرضان نشنود تا به غور گناه نرسد. (سعدی ).ز صاحب غرض تا سخن نشنوی که گر کار بندی پشیمان شوی .سعدی .
غ-رضلغتنامه دهخداغ-رض . [ غ َ ] (ع اِ) پیش بند شتر مانند تنگ زین را. ج ، غُروض ، اغراض . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغرض للرحل کالحزام للسرج . (اقرب الموارد). || جویچه ٔ ناتمام از رودبار، یا شعبه ای کلان از رودبار مغاک . ج ، غُرضان ، غِرضان . (منتهی الارب ).شعبة فی الوادی غیر کاملة او اکبر م
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) انجدانی ، شاه طاهر از سادات عالی درجات انجدان . من محال قم ، موطنش کاشان ، مولدش همدان ، جامع علوم صوری و معنوی بود، مدتی در کاشان خلایق را ارشاد مینمود، آخرالامر صاحب غرضان ، نسبت طریقه ٔ اسماعیلیه به وی داده و سلطان عهد دست ایذاء و آزار به وی گشاده ، له
غرضانهلغتنامه دهخداغرضانه . [ غ َ رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بدخواهانه . به طور بدخواهی . (ناظم الاطباء).