غرمانفرهنگ فارسی عمید۱. خشمناک؛ خشمگین.۲. غمگین: ◻︎ دشمن خویش را بری فرمان / هرزمان دوست را کنی غرمان (نصیر ادیب: لغتنامه: غرمان).
غرمانلغتنامه دهخداغرمان .[ غ َ ] (نف ) نعت فاعلی از غَرمیدن . خشمناک و قهرآلود و غمگین . (برهان قاطع). مصحف غژمان . (حواشی برهان چ معین ). غضبناک و خشمگین ، و همچنین غرمنده و غرمیده . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : دشمن خویش را بری فرمان هر زمان دوست را
غرمانوشلغتنامه دهخداغرمانوش . [ غ َ ] (اِ) ترخون ، و آن سبزی باشد معروف که خورند. (برهان قاطع) (آنندراج ) . ترخون و آن تره ای است ، و به جای میم ، باء موحده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). || بیخ حشیشی است کوهی که آن را عاقرقرحا خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ). رجوع به عاقرقرحا شود.<br
غرمیدهلغتنامه دهخداغرمیده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) خشمگین و قهرآلود. غرمنده . (برهان قاطع) . ظاهراً مصحف غژمیده . (حواشی برهان قاطع چ معین ). غضبناک و خشمگین . غرمان . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به غرمان و غرمنده شود :
غرمندهلغتنامه دهخداغرمنده . [ غ َ م َ دَ / دِ ] (نف ) قهرآلود و خشمناک . (برهان قاطع) (آنندراج ). ظاهراً مصحف غژمنده . (حواشی برهان قاطع چ معین ) : شه از کینه زآنگونه غرمنده شدکه شیر از نهیبش سرافکنده شد. جل
چغالهلغتنامه دهخداچغاله . [ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) میوه ٔ نارس را گویند. (برهان ). بمعنی میوه ٔ نارس میباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). میوه ٔ نارس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). در تداول عامه ٔ خراسانیان بر بادام و زردآلو و گوجه و این قبیل میوه ها که نارس باشند ا
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ ُ ] (اِ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده ٔ کوهی . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ). میش کوهی ؛ یعنی نخجیر بود. (فرهنگ اوبهی ) : شیر گوزن و غرم را نشکردچونانکه تو اعدات را بشکری
غرمانوشلغتنامه دهخداغرمانوش . [ غ َ ] (اِ) ترخون ، و آن سبزی باشد معروف که خورند. (برهان قاطع) (آنندراج ) . ترخون و آن تره ای است ، و به جای میم ، باء موحده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). || بیخ حشیشی است کوهی که آن را عاقرقرحا خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ). رجوع به عاقرقرحا شود.<br