غرنگفرهنگ فارسی عمید۱. صدای گریه و ناله: ◻︎ مرا گریستن اندر غم تو آیین گشت / چنانکه هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ (فرخی: ۴۵۳).۲. نوحه.۳. صدایی که هنگام گریستن در گلو میپیچد: ◻︎ به خروش اندرش گرفته غریو / به گلو اندرش بمانده غرنگ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶).
غرنگلغتنامه دهخداغرنگ . [ غ َ رَ ] (اِ) صدای خرخری که به سبب گریه کردن یا فشردن گلو در حلق و سینه ٔ مردم افتد، به کسر اول نیز به این معنی آمده است . (برهان قاطع). خرخره که در گلو افتد به سبب فشردن گلو. (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). بانگ نرم و شکسته بود در گلو از گریه . (فرهنگ اسدی ). از همان
غرنچیلغتنامه دهخداغرنچی . [ غ َ ن ِ ] (اِ) مخفف غرنیچی و به معنی آن است . (از فرهنگ نظام ). رجوع به غرنیچی شود.
غرنیچیلغتنامه دهخداغرنیچی . [ غ َ ] (اِ) سرما و زمستان سخت . (برهان قاطع) (اقرب الموارد) (انجمن آرا). به حذف نون نیز دیده شده است . (آنندراج ) (انجمن آرا). سرمای سخت و زمستان و غرنچی به حذف تحتانی مخفف آن است .
غرنگیدنلغتنامه دهخداغرنگیدن . [ غ َ رَ دَ ] (مص ) غریویدن . رجوع به غریو شود. || غرنگ کردن . رجوع به غرنگ شود.
غژنگلغتنامه دهخداغژنگ . [ غ َ ژَ ] (اِ صوت ) به معنی غرنگ است ؛ یعنی صدای گریه و زاری . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 الف ) (ناظم الاطباء).
غرنلغتنامه دهخداغرن . [ غ َ رَ ] (اِ) بانگ و دمدمه و نوحه در وقت گریستن . (برهان قاطع)(آنندراج ). بانگ نوحه و گریستن . مخفف غرنگ . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). بانگ و دمدمه ٔ گریستن بود در گلو. (فرهنگ اسدی ) (از جهانگیری ) (از اوبهی ) : دو دستم به سستی چو پوده پیاز<
نیل رنگلغتنامه دهخدانیل رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) ادکن . (یادداشت مؤلف ). نیل فام . کبود نیلی : هوا شد سیاه و زمین نیل رنگ دلیران لشکر به سان پلنگ . فردوسی .بپوشید سهراب خفتان جنگ نشست از بر چرمه ٔ نیل رنگ . فر
غریولغتنامه دهخداغریو. [ غ ِ وْ ] (اِ صوت ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. (برهان قاطع). شور و غوغا. (غیاث اللغات ). اسم مصدر است از غریویدن و با غریدن از یک ریشه می باشد. (از فرهنگ نظام ). بانگ و فریاد. و غیو مخفف آن است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بانگ و خروش . (فرهنگ اسدی ). خروش
خمیدهلغتنامه دهخداخمیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) کج شده . خم گردیده . معوج . مایل . (ناظم الاطباء). چفیده . (صحاح الفرس ). منحنی . بخم . دوتا. کوژ. دولا. خم خورده . چفته . (یادداشت بخط مؤلف ) : <
غرنگ و غریولغتنامه دهخداغرنگ و غریو. [ غ َ رَ گ ُ غ ِ وْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ترکیبی است از غرنگ + غریو. رجوع به همین کلمات شود. آه و ناله و صدا و فریاد : شتابان شتر در بیابان چو دیودل یوسف اندر غرنگ و غریو. فردوسی .بدانجایگه باشد ار
غرنگیدنلغتنامه دهخداغرنگیدن . [ غ َ رَ دَ ] (مص ) غریویدن . رجوع به غریو شود. || غرنگ کردن . رجوع به غرنگ شود.
میغرنگلغتنامه دهخدامیغرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ میغ. ابرگون . که همرنگ ابر باشد : دیوان میغرنگ سنان کش چو آفتاب کز نوک نیزه شان سر کیوان زبان کشید.خاقانی .
غریو و غرنگلغتنامه دهخداغریو و غرنگ . [ غ ِ ری وُ غ َ رَ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. آواز گریه و زاری . ترکیبی است از غریو + و (عطف ) +غرنگ . رجوع به هریک از این کلمه ها شود : مرا گریستن اندر غم تو آئین گشت چنانکه هیچ نیاسایم از غریو و غرنگ .<b