غزیرلغتنامه دهخداغزیر. [ غ َ ] (اِخ ) شهری است در لبنان واقع در کسروان . در آن آثاری از بنی عساف به یادگار مانده است . (از اعلام المنجد).
غزیرلغتنامه دهخداغزیر. [ غ َ ] (ع ص ) بسیار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الکثیرمن کل شی ٔ. یقال : مطر غزیر و علم غزیر و حفظ غزیر. (اقرب الموارد). وافر. || اشتر بسیارشیر. (مهذب الاسماء). ج ، غِزار. (المنجد) (مهذب الاسماء).
غجرلغتنامه دهخداغجر. [ غ َ ج َ ] (اِ) کولی . قره چی . غربال بند. قرباتی . فالگیر. رجوع به دزی ج 2 شود.
غجرلغتنامه دهخداغجر. [ غ َ ج َ ] (اِخ ) یکی از اقوام ستمکار عرب که در الحولة و نواحی اردن ساکن اند. (دزی ج 2).
غزرلغتنامه دهخداغزر. [ غ َ ] (ع مص ) بسیارشیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ). بسیار شدن شیر. || بسیار شدن اشک چشم . (منتهی الارب ). || بسیار شدن باران . (مصادر زوزنی ). || بسیار شدن علم . (مصادر زوزنی ). || افزون گشتن چیز. (منتهی الارب ). اسم است به معنی کثرت . (اقرب الموارد): غزر آب ،و جز آن
غزرلغتنامه دهخداغزر. [ غ ُ ] (ع مص ) بسیارشیر گردیدن ناقه . || بسیاراشک شدن چشم . غزارت . || افزون گشتن چیزی . (منتهی الارب ): غزر آب و جز آن ؛ کثرت آن . (اقرب الموارد). غَزر. غزارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَزر شود.
غزیرةلغتنامه دهخداغزیرة. [ غ َ رَ ] (ع ص ) تأنیث غزیر. رجوع به غزیر شود. || بسیارشیر ازناقه و جز آن . ج ، غِزار. (منتهی الارب ). اشتر بسیارشیر. (مهذب الاسماء). الکثیرةالدّر. (اقرب الموارد). || بسیارآب از چاه و چشمه . (منتهی الارب ): الغزیرة من الاَّبار و الینابیع؛ الکثیرةالماء. (اقرب الموارد)
غزیریلغتنامه دهخداغزیری . [ غ َ ] (اِخ ) الخوری میخائیل . یکی از دانشمندان موارنه (طایفه ای از مسیحیان ) درقرن هیجدهم میلادی . اصل او از غزیر لبنان بود و به طرابلس رفت و در مدرسه ٔ موارنه دانش فراگرفت . وی عضو مجمع لبنانی و نائب مطران طرابلس به سال 1736 م . بو
اثیثلغتنامه دهخدااثیث . [ اَ ] (ع ص ) انبوه و درهم پیچیده (گیاه ). || کلان سرین . || موی بسیار درهم پیچیده . || غزیر. عظیم : شَعرٌ اَثیث ؛ ای غزیرٌ طویل . (تاج العروس ). و کان ذلک الکتاب مقدمة لفنون العلم و الاَّداب من التفسیر و الحدیث و الفقه الأثیث . ج ، اِثاث ، اَثائث .
نضاخلغتنامه دهخدانضاخ . [ ن َض ْ ضا ] (ع ص ) نضاخة. جهنده با فوران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نضاخة شود. || باران بسیار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). غیث نضاخ ؛ باران کثیر غزیر. (اقرب الموارد). باران سخت و فراوان . (از المنجد).
شهابیلغتنامه دهخداشهابی . [ ش ِ ] (اِخ ) (الامیر...) بشیربن قاسم بن عمر الشهابی . از امرای بزرگ لبنان و وادی التیم سوریه . وی در قریه ٔ غزیر به بیروت تولد یافت و در سال 1203 هَ . ق . به امارت رسید و در سال 1256 هَ . ق . به جزی
غرافلغتنامه دهخداغراف . [ غ َرْ را ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از غرف . (اقرب الموارد). رجوع به غرف شود. || اسب فراخ گام گشاده رو. (منتهی الارب ): فرس غراف ؛ یعنی اسبی که گشاده گام و قوائم وی گیرا باشد. رحیب الشحوة کثیرالاخذ بقوائمه . (اقرب الموارد). || نهر بسیارآب . (منتهی الارب ): نهر غراف ؛ کثی
غزیرةلغتنامه دهخداغزیرة. [ غ َ رَ ] (ع ص ) تأنیث غزیر. رجوع به غزیر شود. || بسیارشیر ازناقه و جز آن . ج ، غِزار. (منتهی الارب ). اشتر بسیارشیر. (مهذب الاسماء). الکثیرةالدّر. (اقرب الموارد). || بسیارآب از چاه و چشمه . (منتهی الارب ): الغزیرة من الاَّبار و الینابیع؛ الکثیرةالماء. (اقرب الموارد)
غزیریلغتنامه دهخداغزیری . [ غ َ ] (اِخ ) الخوری میخائیل . یکی از دانشمندان موارنه (طایفه ای از مسیحیان ) درقرن هیجدهم میلادی . اصل او از غزیر لبنان بود و به طرابلس رفت و در مدرسه ٔ موارنه دانش فراگرفت . وی عضو مجمع لبنانی و نائب مطران طرابلس به سال 1736 م . بو
تغزیرلغتنامه دهخداتغزیر. [ ت َ ] (ع مص ) به هر دونوبت یک بار دوشیدن شیر را هنگام کم شیری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گذاشتن یک دوشیدن میان دو دوشیدن ناقه هنگام کم شیری . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).