غضابلغتنامه دهخداغضاب . [ غ ِ ] (اِخ ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب ). ناحیه ای است در حجاز از دیار هذیل . (از معجم البلدان ).
غضابلغتنامه دهخداغضاب . [ غ ِ ] (ع اِ) خاشاک چشم . (منتهی الارب ). قذی . (اقرب الموارد). || بیماریی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چیچک . (منتهی الارب ). آبله . (ناظم الاطباء).جدری . (اقرب الموارد) .
غضابلغتنامه دهخداغضاب . [غ ُ ] (ع اِ) خاشاک چشم . (منتهی الارب ). قذی . (اقرب الموارد). || بیماریی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). چیچک . (منتهی الارب ). آبله . جدری . (اقرب الموارد). || (ص ) رجل غضاب ؛ یعنی مردی که پوستش درشت باشد. غلیظالجلد. (از اقرب الموارد).
غضوبلغتنامه دهخداغضوب . [ غ َ ] (اِخ ) نام زنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم امراءة. (اقرب الموارد).
غضوبلغتنامه دهخداغضوب . [ غ َ ] (ع ص ) خشمگین . (دهار). خشمناک . مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ). بسیار غضبناک و خشمگین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پرخشم : رکن الدوله را چنان غضوب و حقود بگذاشتند تا... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9
غضابرلغتنامه دهخداغضابر. [ غ ُ ب ِ ] (ع ص ) سخت درشت . (منتهی الارب ). الشدیدالغلیظ. غُضَبِر. (اقرب الموارد).
غضابیلغتنامه دهخداغضابی . [ غ َ / غ ُ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ غضبان .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود.
غضابیلغتنامه دهخداغضابی . [ غ ُ بی ی ] (ع ص ) تیره و مکدر در معاشرت و مخالفت . (منتهی الارب ). الکدر فی معاشرته و مخالفته . (اقرب الموارد).
چیچکلغتنامه دهخداچیچک . [چی چ َ ] (اِ) در ترکی به معنی گل است . (از آنندراج ). گل که به تازی ورد خوانند. (از سروری ). چچک (سروری ). || به معنی آبله لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ). جُدَرّی مرضی که امروز به آبله معروف است . این معنی نیز از معنی گل مأخوذ است که ترکی است . (یادداشت مؤلف ). جدری
غضبانلغتنامه دهخداغضبان . [ غ َ ] (ع ص ) خشمناک . ج ، غضاب ، غَضبی ̍، غَضابی ̍، غُضابی ̍. (منتهی الارب ). صفت مشبهه از غضب به معنی قهرناک و خشمناک . (غیاث اللغات ). خشمگین . (مهذب الاسماء). قهرآلود و خشمگین و غضبناک . (ازبرهان قاطع). غضوب . رجوع به غضب شود : و لمّا رجع
خانقلغتنامه دهخداخانق . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام ناحیتی بوده ببلاد نزار. یاقوت چنین آرد: ابومنذر گفت : نقل کرده اند که ایادبن نزار و برادران در تهامه و حدود آن زندگی میکردند ناگاه بین آنها جنگ درگرفت و طایفه ٔ مضر و ربیعه دو فرزند دیگر نزار را علیه ایاد یاری
غضبةلغتنامه دهخداغضبة. [ غ َ ب َ ] (ع اِ) پوست بز کوهی کلان سال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جلد المسن من الوعول . (اقرب الموارد). || سپرمانندی است از پوست شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شبه الدرقة من جلد البعیر. (اقرب الموارد). || گوشت پاره ای که به سرشت در چشم خانه یا پلک بالایین روید. (من
غضابرلغتنامه دهخداغضابر. [ غ ُ ب ِ ] (ع ص ) سخت درشت . (منتهی الارب ). الشدیدالغلیظ. غُضَبِر. (اقرب الموارد).
غضابیلغتنامه دهخداغضابی . [ غ َ / غ ُ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ غضبان .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود.
غضابیلغتنامه دهخداغضابی . [ غ ُ بی ی ] (ع ص ) تیره و مکدر در معاشرت و مخالفت . (منتهی الارب ). الکدر فی معاشرته و مخالفته . (اقرب الموارد).
اغضابلغتنامه دهخدااغضاب . [ اِ] (ع مص ) بخشم آوردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خشمگین ساختن : اغضبه ؛ حمله علی الغضب . مغاضبه . (از اقرب الموارد). || بیرون انداختن آنچه در چشم است : اغضبت العین ؛ قذفت ما فیها. (از اقرب الموارد).