غضارتفرهنگ فارسی عمید۱. نیکوحال شدن؛ زندگانی خوش داشتن.۲. توانگر شدن؛ بسیارمال شدن.۳. نعمت و خوشی زندگانی.۴. تازگی؛ طراوت.
غدراتلغتنامه دهخداغدرات . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غدرة. (از اقرب الموارد). رجوع به غُدرات شود. صاحب تاج العروس گوید غدرات جمع غدرة، و غدرة نیزواحد غِدَر به معنی بقایای صدقه است : یقال علی فلان غدر من الصدقة؛ ای بقایا منها. رجوع به غُدرات شود.
غدراتلغتنامه دهخداغدرات . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غُدرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جمع دیگر غدرة، غِدرات آمده . (اقرب الموارد). رجوع به غِدرات شود.
فراخ حاللغتنامه دهخدافراخ حال . [ ف َ ] (ص مرکب ) قاهی . (منتهی الارب ). آنکه کار و بارش خوب است . (یادداشت بخط مؤلف ).- فراخ حال بودن ؛ در رفاه زیستن . (یادداشت بخط مؤلف ).- فراخ حالی ؛ غضارت عیش . رفاه . (یادداشت بخط مؤلف ).
رفأنینةلغتنامه دهخدارفأنینة. [ رُف َءْ نی ن َ ] (ع اِمص ) خوشی زندگانی و فراخی عیش . (ناظم الاطباء). خوشی زندگانی و فراخی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). غضارت عیش . (از اقرب الموارد). فراخی زندگی . فراخ زیستی . رجوع به رفاه و رفاهت و رفاهیت شود.
نعمةلغتنامه دهخدانعمة. [ ن َ م َ ] (ع اِمص ،اِ) فراخی . آسودگی زندگانی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). تنعم . (تاج العروس ). فراخی و وسعت و آسایش در زندگانی . تمتع. رفاهیت . (ناظم الاطباء). نعمةالعیش ؛ خوبی و غضارت زندگی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).- واسعالنعمة
غضراءلغتنامه دهخداغضراء. [ غ َ ] (ع اِ) خوشی زیست . یقال : اباد اﷲ غضرأهم ؛ یعنی اهلک اﷲ طیب عیشهم . (منتهی الارب ): غضراءِ عیش ؛ فراوانی و خیر و غضارت آن . (از اقرب الموارد). || (ص ) الارض الطیبة العلکة الخضرة؛ زمین پاکیزه ٔ سبزرنگ نزدیک آب . || زمینی که گل نیکو دارد. (منتهی الارب ). ارض فیه
غضارةلغتنامه دهخداغضارة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب ). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبنده ٔ سبزی که از آن خنور کنند. || کاسه ٔ بز