غضبانفرهنگ فارسی عمید۱. خشمناک؛ خشمگین.۲. (اسم) سنگی که با منجنیق پرتاب میکردند.⟨ غضبان فلک: [قدیمی، مجاز]۱. خورشید.۲. مریخ.
غضبانلغتنامه دهخداغضبان . [ غ َ ] (اِ) سنگی را گویند که در منجنیق گذارند، و به جانب خصم اندازند. (برهان قاطع). سنگی که از منجنیق به سوی قلعه ٔ خصم اندازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سنگی که از منجنیق اندازندو ظاهراً که عربی باشد. (فرهنگ رشیدی ) : نهنگی را همی ماند
غضبانلغتنامه دهخداغضبان . [ غ َ ] (اِخ ) ابن القبعثری شیبانی . از بزرگان قوم خود بود و اسب سوار و شجاع و کریم و بخشنده و فصیح و بلیغ بود. ظاهراً وی علیه حکومت وقت قیام کرده و از این رو اسیر شده و به زندان حجاج بن یوسف افتاده بود. جاحظ به زندانی بودن وی به دست حجاج اشارتی کرده و داستانی از او آ
غضبانلغتنامه دهخداغضبان . [ غ َ ] (اِخ ) الیاس افندی . او راست : کتاب تاریخ طبیعی انسان که از نشوء و ترقی انسان از آغاز آفرینش بحث میکند و این کتاب از زبان فرانسوی به عربی ترجمه شده است . دیگر از تألیفات او «قانون الزواج » است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون <s
غضبان فلکلغتنامه دهخداغضبان فلک . [ غ َ ن ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است و او را صاحب التاج هم گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ). || (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ هم هست و او در آسمان پنجم میباشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
غضبانةلغتنامه دهخداغضبانة. [ غ َن َ ] (ع ص ) مؤنث غضبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن خشمناک . (ناظم الاطباء). رجوع به غضبان شود.
غضبانیه ٔ بحریهلغتنامه دهخداغضبانیه ٔ بحریه . [ غ َ نی ی ِ ی ِ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از قراء کوچک قصبه ٔ نعیمه که جزء دهستان جزیره ٔ صلبوخ بخش مرکزی آبادان است . رجوع به نعیمه و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
غضبان فلکلغتنامه دهخداغضبان فلک . [ غ َ ن ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است و او را صاحب التاج هم گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ). || (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ هم هست و او در آسمان پنجم میباشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
غضابیلغتنامه دهخداغضابی . [ غ َ / غ ُ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ غضبان .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود.
عظیملغتنامه دهخداعظیم . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاه ولی شهرستان شوشتر. این ده مشهور به غضبان است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به غضبان شود.
غضبانیه ٔ بحریهلغتنامه دهخداغضبانیه ٔ بحریه . [ غ َ نی ی ِ ی ِ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از قراء کوچک قصبه ٔ نعیمه که جزء دهستان جزیره ٔ صلبوخ بخش مرکزی آبادان است . رجوع به نعیمه و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
غضبان فلکلغتنامه دهخداغضبان فلک . [ غ َ ن ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است و او را صاحب التاج هم گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ). || (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ هم هست و او در آسمان پنجم میباشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
غضبانةلغتنامه دهخداغضبانة. [ غ َن َ ] (ع ص ) مؤنث غضبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن خشمناک . (ناظم الاطباء). رجوع به غضبان شود.