غللغتنامه دهخداغل . [ غ َل ل ] (ع مص ) دست وا گردن بستن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ): غل یده الی عنقه ؛ آن را با غل بست . (از منتهی الارب ). || طوق در دست و پای و گردن کسی نهادن . (منتهی الارب ). گذاشتن غل در گردن یا دست کسی . (از تاج العروس ). || غل در شی ٔ؛ در آورده شدن در آن . (
غللغتنامه دهخداغل . [ غ ِل ل ] (ع مص ) غل صدر؛ کینه داشتن و دل پر کینه گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). غش یا کینه و دشمنی داشتن . (ازاقرب الموارد). کینه ور شدن . (مصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || رشک بردن . حسد بردن . (دزی ج 2 ص <span cl
غللغتنامه دهخداغل . [ غ ُ ] (اِ) مخفف غول که دیو بیابانی است . (آنندراج ). رجوع به غول شود. || مخفف غُل ّ. رجوع به غُل ّ شود. || اره . || غلغله . (ناظم الاطباء).
غللغتنامه دهخداغل . [ غ ُل ل ] (ع اِمص ) تشنگی ، یا سختی و سوزش تشنگی و سوزش شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطش یا شدت آن یاحرارت جوف . (از اقرب الموارد). || (اِ) طوق آهنی و بند. (غیاث اللغات ) و در فارسی مخفف گویند. (از آنندراج ). بند. (مهذب الاسماء) (مقدمة الادب زمخشری ). بند گردن . بند