غلط افتادنلغتنامه دهخداغلط افتادن . [ غ َ ل َ اُ دَ] (مص مرکب ) خطا روی دادن . نادرست شدن : به رویت خواهم الحمدی بخوانم غلط ترسم که در بسم اﷲ افتد. امیرخسرو (از آنندراج ).از همه من ترا پسندیدم این غلط وقت انتخاب افتاد. <p class="
غلط غلوطفرهنگ فارسی معین( ~. غُ) [ ازع . ] (عا.) 1 - (ص مر.) پر غلط ، بسیار غلط . 2 - (ق مر.) با غلط بسیار.
غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ] (ع مص ) غلث زند؛ آتش نادادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). || آمیختن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). یقال : غلثت البر بالشعیر، و غلثت الحدیث ؛ خلطته . (منتهی الارب ). مخلوط کردن . (اقرب الموارد). || گرد کردن .(منتهی ا
غلثلغتنامه دهخداغلث . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلث زند؛ آتش ندادن آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم گرفتن گرگ گوسپند کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چسبیدن گرگ گوسفند را و دریدن آن را. (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی و ملازم او گردیدن . || سختی پیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تغلطلغتنامه دهخداتغلط. [ ت َ غ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) به غلط افکندن و به غلط افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
باختنفرهنگ فارسی معین(تَ) (مص ل .) 1 - مغلوب شدن در قمار یا بازی . 2 - از بین رفتن تمام یا بخشی از مال . 3 - بخشیدن . 4 - از شدت ترس یا نگرانی سُست شدن ، گیج شدن . 5 - چرخ دادن . ؛قافیه را ~ اشتباه کردن ، در غلط افتادن .
مغلطهلغتنامه دهخدامغلطه . [ م َ ل َ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند. (از ناظم الاطباء). مغلطة : رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم . حافظ.- <
پی گم کردنلغتنامه دهخداپی گم کردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایز گم کردن . رد اثر. پوشیدن اثر پای : چرا مرکبم را نیفتاد سم چرا پی نکردم درین راه گم . نظامی .گم کرد پی از میان ایشان میرفت چ
غلطلغتنامه دهخداغلط. [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلط کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). غلطکردن در حساب و جز آن . درماندن در چیزی و وجه صوابش نشناختن . یا غلط کردن در قول خاصة، غلت (بالتاء) درحساب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غلط، با لفظ کردن و شدن و خوردن و افتادن و گرفتن و خواندن استعم
غلطلغتنامه دهخداغلط. [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن . دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است . (از آنندراج ). گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلت . رجوع به غلت شود.ترکیب ها:- غلط خوردن . غلط دادن . غلط زدن . رجوع به همین مدخل ها شود.<br
غلطلغتنامه دهخداغلط. [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلط کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). غلطکردن در حساب و جز آن . درماندن در چیزی و وجه صوابش نشناختن . یا غلط کردن در قول خاصة، غلت (بالتاء) درحساب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غلط، با لفظ کردن و شدن و خوردن و افتادن و گرفتن و خواندن استعم
غلطفرهنگ فارسی عمید۱. سهو؛ خطا؛ اشتباه.۲. (اسم مصدر) نشناختن وجه صواب در امری؛ خطا کردن.۳. (صفت) نادرست: کاربردِ غلط.۴. (قید) بهصورت نادرست: او متن را غلط خواند.⟨ غلط کردن: (مصدر لازم) خطا کردن؛ به خطا رفتن؛ اشتباه کردن.⟨ غلط گفتن: (مصدر لازم) اشتباه بیان کردن.⟨
غلطدیکشنری فارسی به انگلیسیamiss, awry, erroneous, error, fallacious, fallacy, false, improper, inaccurate, incorrect, mistake, mistaken, wrong, off, out, ungrammatical, unsound
پهلو غلطلغتنامه دهخداپهلو غلط. [ پ َ غ َ ] (نف مرکب ) کسی که بپهلو غلطد. (آنندراج ) : رود بکوی توام طفل اشک پهلوغلطکه همچو رابعه آمد بکعبه ٔ احباب .ملاطغرا.
پی غلطلغتنامه دهخداپی غلط. [ پ َ / پ ِ غ َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از محو و ناپدیدی اثر و نشان غلط کردن و این در محل فریب بوده و با لفظ زدن و کردن مستعمل [ است ] . (آنندراج ) : درکعبه و در دیر بجستیم و ندیدیم از پی غلط خود ز که پر
شترغلطلغتنامه دهخداشترغلط. [ ش ُ ت ُ غ َ ] (اِ مرکب ) غلط شتر. غلطیدن شتر. || فنی از کشتی .(آنندراج ). نام نوعی از فنون کشتی پهلوانان است . (از فرهنگ نظام ). نام داو. (غیاث اللغات ) : همچو معشوق عرب زاده سوار جمازیک شترغلط درستی و بغل گیری باز.<p class="autho