غمگینیلغتنامه دهخداغمگینی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) آزردگی و رنج و اندوه و ملالت . (ناظم الاطباء). غمگین بودن . اندوهناک شدن . رجوع به غمگنی شود.
غمگنیلغتنامه دهخداغمگنی . [ غ َ گ ِ ] (حامص مرکب ) بمعنی غمگینی . اندوه داشتن . حزم . رجوع به غم و غمگینی شود.
غیمانیلغتنامه دهخداغیمانی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غیمان که حِمْیَر بود و به غیمانیان ، آل ذی غیمان نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). رجوع به غیمان (ذو...) شود.
غیمانیلغتنامه دهخداغیمانی . [ غ َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن سلیمان غیمانی . قاضی صنعاء بود. همدانی در«الاکلیل » از او روایت کرده است . (از تاج العروس ).
چغمینلغتنامه دهخداچغمین . [ چ َ ] (اِخ ) جغمین . بفارسی ، نام بلده ای است . (تاج العروس ). نام قریه ای است از قرای خوارزم .
غمگنلغتنامه دهخداغمگن . [ غ َ گ ِ ] (ص مرکب ) مخفف غمگین . با غم و اندوه . صاحب غم . محزون . رجوع به غم و غمگین شود : ای آنکه غمگنی و سزاواری وندر نهان سرشک همی باری . رودکی .هر آنجا که ویران بد آباد کرددل غمگنان از غم آزاد کرد
غمگنیلغتنامه دهخداغمگنی . [ غ َ گ ِ ] (حامص مرکب ) بمعنی غمگینی . اندوه داشتن . حزم . رجوع به غم و غمگینی شود.