غواصلغتنامه دهخداغواص . [ غ َوْ وا ] (ع ص ) به دریا فروشونده به طلب مروارید.(منتهی الارب ) (آنندراج ).مبالغه ٔ غائص . (مجمل اللغة). بلک خورنده . ج ، غواصون . (مهذب الاسماء). گوهرجوی .(تفسیر کشف الاسرار ج 8 ص 344). آنکه بسیار
غواصلغتنامه دهخداغواص . [ غ ُوْ وا ] (اِخ ) شاعری باستانی است ، و از شعر او در فرهنگ اسدی شاهد آمده است .رجوع به فرهنگ اسدی ذیل لغتهای پرگست و تویل شود.
غواصلغتنامه دهخداغواص . [ غ ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائص . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به غائص شود.
غواصفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرومیرود؛ آبباز.۲. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] پرندهای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب میرود.
غواسلغتنامه دهخداغواس . [ غ َ ](ع ص ) (یوم ...) روز که در آن شکست و هزیمت و خون واقع شود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). روزی که در آن هزیمت و تشلیح (لخت کردن ) باشد. (از اقرب الموارد).
غَوَاشٍفرهنگ واژگان قرآنپوشاننده ها (غاشية و به معناي ساتر و هر چيز پوشاننده است ، روپوش زين را هم از اين جهت غاشية السرج گويند وعبارت "لَهُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ "يعني عذاب به اهل دوزخ از پايين و بالا احاطه دارد . )
غواصةلغتنامه دهخداغواصة. [ غ ُوْ وا ص َ ] (ع ص ) تأنیث غَوّاص . رجوع به غَوّاص شود. || (اِ) مرغی است که پیوسته بلک (غوطه ) میخورد. (مهذب الاسماء) غواص (پرنده ). رجوع به غواص شود. || کشتی کوچک جنگی که در آب فرورود و کشتیهای دشمن را به توپ بندد. (از المنجد). زیردریایی کوچک جنگی . زیردریایی .<br
غواصیلغتنامه دهخداغواصی . [ غ ُوْ وا ] (اِخ ) از اهل خراسان بود و هر روز پانصد بیت شعر میسرود. عمر اواز نود سال بیشتر بود. از جمله کتب منظوم او، این کتابهاست : روضة الشعراء، قصص الانبیاء، تاریخ طبری ، کلیله و دمنه ، ساقی نامه و ذخیره ٔ خوارزمشاهی . (از تحفه ٔ سامی ص
غواصیلغتنامه دهخداغواصی . [ غ ُوْ وا ] (حامص ) (از: غواص + ی ، مصدری ) غواص بودن . در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن . عمل غوّاص . غیاصة : شغلم افزون ز شغل غواصی است روزیم کم ز روزی کناس . مسعودسعد.لبش با در به
غواصةلغتنامه دهخداغواصة. [ غ ُوْ وا ص َ ] (ع ص ) تأنیث غَوّاص . رجوع به غَوّاص شود. || (اِ) مرغی است که پیوسته بلک (غوطه ) میخورد. (مهذب الاسماء) غواص (پرنده ). رجوع به غواص شود. || کشتی کوچک جنگی که در آب فرورود و کشتیهای دشمن را به توپ بندد. (از المنجد). زیردریایی کوچک جنگی . زیردریایی .<br
غواصی کردنلغتنامه دهخداغواصی کردن . [ غ ُوْ وا ک َ دَ ] (مص مرکب ) در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن . غیاصة. (منتهی الارب ). رجوع به غَوّاص و غَوّاصی شود : کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کنداین بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود. <p class="author"
غواصیلغتنامه دهخداغواصی . [ غ ُوْ وا ] (اِخ ) از اهل خراسان بود و هر روز پانصد بیت شعر میسرود. عمر اواز نود سال بیشتر بود. از جمله کتب منظوم او، این کتابهاست : روضة الشعراء، قصص الانبیاء، تاریخ طبری ، کلیله و دمنه ، ساقی نامه و ذخیره ٔ خوارزمشاهی . (از تحفه ٔ سامی ص
غواصیلغتنامه دهخداغواصی . [ غ ُوْ وا ] (حامص ) (از: غواص + ی ، مصدری ) غواص بودن . در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن . عمل غوّاص . غیاصة : شغلم افزون ز شغل غواصی است روزیم کم ز روزی کناس . مسعودسعد.لبش با در به
اردک بلوطی غواصAythya nyrocaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ اردکیان و راستۀ غازسانان که زیر دم آن کاملاً سفید است و جنس نر آن بدنی خرمایی تیره با چشمهایی سفید دارد