غوایتلغتنامه دهخداغوایت . [ غ َ ی َ ] (ع اِمص ) غَوایَة. گمراهی و بیراهی و غی . رجوع به غَوایة شود : سلطان از غایت جهل و غوایت آن قوم تعجب نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 353). دو روایت ، بلکه دو غو
غواتلغتنامه دهخداغوات . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) غُواة. ج ِ غاوی . (اقرب الموارد). گمراهان و نادانان و تباهکاران . رجوع به غُواة شود : بداند که مرارت آن کأس و حرارت آن بأس کافه ٔکفار را عام است ، واو چون دیگر غوات ولات هند در آن مشارک و مساهم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span
غواثلغتنامه دهخداغواث . [ غ َ ] (ع اِ) بمعنی غُواث . فراء گوید: از اصوات جزء غَواث چیزی بفتح اول نیامده است . (از اقرب الموارد). غوث . رجوع به ُغواث شود. || توشه . زاد. (در لغت یمن ). (از اقرب الموارد).
غواثلغتنامه دهخداغواث . [ غ ُ ] (ع اِ) فریاد و نالش . فتح غین در آن شاذ است چه در اصوات چیزی بفتح نیامده جز این کلمه ، و معمولاً بضم می آیند مانند بکاءو دعاء، و بکسر مانند نداء و صیاح . فراء گوید: اجاب اﷲ غواثه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از تغویث ، یعنی واغوثاه گفتن . غَوث . (از
غواضلغتنامه دهخداغواض . [ غ َ ضِن ْ ] (ع ص ، اِ) غواضی . ج ِ غاضیة(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غاضیة شود.
يُغْوِيَکُمْفرهنگ واژگان قرآنکه شما را گمراه کند (غوايت مخالف رشد است و رشد به معناي اصابه واقع يا رسيدن به هدف ومقصود است ، بنا بر اين غوايت در معناي غير ضلالت است چون ضلالت به معناي بيرون شدن از راه راست که مقابل آن هدايت است ميباشد چيزي که هست هدايت در مقابل غوايت هم استعمال ميشود ولي اگر در مقابل غوايت به کار رود به معناي ا
غَوَىٰفرهنگ واژگان قرآنبه خطا رفت - ناکام ماند (غوايت مخالف رشد است و رشد به معناي اصابه واقع يا رسيدن به هدف ومقصود است ، بنا بر اين غوايت در معناي غير ضلالت است چون ضلالت به معناي بيرون شدن از راه راست که مقابل آن هدايت است ميباشد چيزي که هست هدايت در مقابل غوايت هم استعمال ميشود ولي اگر در مقابل غوايت به کار رود به معن
متهلغتنامه دهخدامته . [ م َ ت َه ْ ] (ع مص )علاج کردن بطالت و غوایت . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || گمراه شدن . (ناظم الاطباء).
تمتهلغتنامه دهخداتمته . [ ت َ م َت ْ ت ُه ْ ] (ع مص ) ستودن . و تکلف کردن در ستایش خود و ستایش جستن به چیزی که ندارد. (از اقرب الموارد). و گویند خود را به حیرت و حماقت زدن . (از اقرب الموارد). || محنت ورزیدن . || خرامیدن به ناز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مبالغه کردن در چیزی . (منتهی ا