غوغاءلغتنامه دهخداغوغاء. [ غ َ ] (ع اِ) ملخ ، چون پر برآرد، یا وقتی که رنگش مایل به سرخی گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملخ یا ملخ انبوه . (منتهی الارب ذیل غوی ). ملخ پیاده . (مهذب الاسماء). ملخی که پرش برآمده باشد. || کرمکی است شبیه به پشه که بسبب ضعف ، گزیدن نتواند. || مگس ریزه ، و به سمی
غوغالغتنامه دهخداغوغا. [ غ َ / غُو ] (اِ) شور و مشغله . (فرهنگ رشیدی ). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است ، و «غا» مبدل «گا» بمعنی جایی که غو و فریاد بس
غوغاییلغتنامه دهخداغوغایی . [ غ َ / غُو ] (ص نسبی ) هنگامه ساز و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). آنکه فتنه جوید و فساد انگیزد. شرطلب . شرانگیز. فتنه انگیز.آشوبگر. رجوع به غوغا و غوغاء شود : و این مشتی بازاری غوغائی خارجی طبع ناصبی ... را چه
غوغافرهنگ فارسی عمید۱. دادوفریاد؛ خروش.۲. مردم بسیار و درهمآمیخته.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] مردم آشوبطلب.⟨ غوغا انگیختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غوغا کردن⟨ غوغا برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غوغا کردن⟨ غوغا کردن: (مصدر لازم)۱. هیاهو و دادوفریاد کردن؛ هنگامه
جمعیتدیکشنری فارسی به عربیجيش , حزب , حشد , دراجة , سکان , صحافة , عصابة , غوغاء , قطيع , کومة , مجتمع , ناس
اغویلغتنامه دهخدااغوی . [ اَ وا ] (ع ن تف ) پرغوغاتر.- امثال :اغوی من غوغاء الجراد . (از مجمعالامثال میدانی ).