غکلغتنامه دهخداغک . [ غ َ / غ ُ ] (ص ) شخصی را گویند که قد کوتاهی داشته باشد و به این قد و بالا بسیار فربه و بی اندام و مضحک هم باشد. (برهان قاطع). فربه و کوتاه قد و بی اندام . (جهانگیری ). کوتاه فربه ، و بعضی گفته اند کسی که مهره های پشتش بیرون آمده بواسطه
غق غقلغتنامه دهخداغق غق . [ غ ِ غ ِ ] (ع اِ صوت ) حکایت بانگ جوشش ، منه الحدیث : «ان الشمس لتقرب من الناس یوم القیامة حتی ان بطونهم تقول غق غق ». (منتهی الارب ). حکایة صوت الغلیان . (اقرب الموارد).
چغکلغتنامه دهخداچغک . [ چ ُ غ ُ ] (اِ) گنجشک را گویندو بعربی عصفور خوانند. (برهان ). گنجشک را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). چغوک و گنجشک و عصفور. (ناظم الاطباء). بزبان اهل خراسان ، گنجشک که پرنده ای کوچک است . (فرهنگ نظام ). بنجشک . و رجوع به کانجشک و بنجشک و عصفور شود.
ژغژغلغتنامه دهخداژغژغ . [ ژَ ژَ ] (اِ صوت ) آوازی که در محل چیزی خوردن و جاویدن و خائیدن چیزی از دهان ... از دندانها برآید. || صدای بهم خوردن دندانها بسبب بسیاری سرماو کثرت قهر و غضب . (برهان ). دندان غرچه : ژغژغ دندان او دل می شکست جان شیران سیه میشد ز دست .<b
ژیغژیغلغتنامه دهخداژیغژیغ. (ق مرکب ) مبدل ژیگ ژیگ است که بمعنی قطره قطره باشد. (غیاث ). || (اِ صوت ) اسم صوت بمعنی صدای باز شدن در : صد دریچه ٔ در سوی مرگ لدیغمی کند اندر گشادن ژیغژیغ.مولوی .
غقلغتنامه دهخداغق . [ غ َق ق ] (ع مص ) غق قار؛ جوشیدن قیر و آواز برآوردن . (منتهی الارب ). جوشیدن قیر و شنیده شدن آواز آن . (از اقرب الموارد). || غق صقر؛ بانگ کردن چرغ . (منتهی الارب ): غق الصقر؛ صوّت . (اقرب الموارد). || (اِ) غق ماء؛ آواز آب چون از جای گشاده در تنگ جای آید. (منتهی الارب )
غکهلغتنامه دهخداغکه . [ غ ُ ک َ / ک ِ ](اِ صوت ) جستن گلو را گویند و آن را به عربی فواق خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). هکجه باشد و به تازی فواق گویند. (از جهانگیری ). هکهک . (ناظم الاطباء).
غکهلغتنامه دهخداغکه . [ غ ُ ک َ / ک ِ ](اِ صوت ) جستن گلو را گویند و آن را به عربی فواق خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). هکجه باشد و به تازی فواق گویند. (از جهانگیری ). هکهک . (ناظم الاطباء).
درغکلغتنامه دهخدادرغک . [ دُ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع در 29 هزارگزی جنوب شرقی قلعه اعلا مرکز دهستان و 60 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ بهبهان . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
دغدغکلغتنامه دهخدادغدغک . [ دَ دَ غ َ ] (اِ) سنای کاذب که درختچه ای است ، و این نام را در اطراف کرج به این درختچه دهند. (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به سنا شود.
چغکلغتنامه دهخداچغک . [ چ ُ غ ُ ] (اِ) گنجشک را گویندو بعربی عصفور خوانند. (برهان ). گنجشک را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). چغوک و گنجشک و عصفور. (ناظم الاطباء). بزبان اهل خراسان ، گنجشک که پرنده ای کوچک است . (فرهنگ نظام ). بنجشک . و رجوع به کانجشک و بنجشک و عصفور شود.
داغکلغتنامه دهخداداغک . [ غ َ ] (اِ مصغر) داغ خرد. داغ کوچک .مصغر داغ به معنی نشان . نقطه ٔ کوچک . (انجمن آرا).