غیملغتنامه دهخداغیم . [ غ َ ] (ع مص ) تشنه گردیدن و تفسیدن درون کسی . تشنگی و گرمی درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه شدن شتر و گرم شدن اندرون او،صفت مذکر آن غَیمان و مؤنث آن غَیمی ̍ می آید. (از اقرب الموارد). || ابرناک گردیدن هوا. (منتهی الارب ). ابری شدن آسمان . پوشیده شدن آن با ابر.
یغملغتنامه دهخدایغم . [ ی َ غ َ ] (اِ) یغام . غول بیابانی . (ناظم الاطباء). رجوع به یغام و غول بیابانی شود.
غملغتنامه دهخداغم . [ غ َم م ](ع مص ) اندوهگین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غمگین گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). غمگین کردن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || (اِ) اندوه . ج ، غُموم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). کرب و اندوه است زیرا آن شادی و حلم را
غیمانیلغتنامه دهخداغیمانی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غیمان که حِمْیَر بود و به غیمانیان ، آل ذی غیمان نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). رجوع به غیمان (ذو...) شود.
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (اِخ ) (ذو...) یکی از اذواء حمیر (امرا و پادشاهان حمیر که القاب ایشان به «ذو» آغاز میشد) و او ابن خنیس بن کربال بن هانی بن اصبح بن زیدبن قیس بن صیفی بن زرعةبن سبا الاصغر بود. ابرهةبن صباح و محمدبن نضربن تریم از ذوغیمان (یا آل ذی غیمان ) هستند. (از تاج العروس )
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (اِخ ) ابن جبیل (یا خثیل ) جد است مر امام مالک را. (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس آرد: غیمان بن خُثَیل و بقولی جُبَیل به جیم ، پسر عمروبن حارث جد امام مالک بن انس بن ابی عامربن عمروبن حارث بن غیمان ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به ذواصبح و فقیه مدینه بود - انتهی
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (اِخ ) قصری در یمن که نام آن قلاب بود و قبور بزرگان حمیر در آنجاست . (از تاج العروس ).
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (ع ص ) تشنه . (مهذب الاسماء). تشنه و تفسان درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه و درون تفسیده . (ناظم الاطباء). آنکه تشنه و اندرون وی گرم است . مؤنث آن غَیمی ̍. (از اقرب الموارد) . رجوع به غَیمی ̍ و غَیم شود.
مغیوملغتنامه دهخدامغیوم . [ م َغ ْ ] (ع ص ) شتر غیم زده . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). شتر غیم زده و غیم بیماریی است شتران را مانند قلاب ، مگر قلاب مهلک باشد. (آنندراج ).
غیوملغتنامه دهخداغیوم . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غَیم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به غَیم شود.
غیمانیلغتنامه دهخداغیمانی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غیمان که حِمْیَر بود و به غیمانیان ، آل ذی غیمان نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). رجوع به غیمان (ذو...) شود.
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (اِخ ) (ذو...) یکی از اذواء حمیر (امرا و پادشاهان حمیر که القاب ایشان به «ذو» آغاز میشد) و او ابن خنیس بن کربال بن هانی بن اصبح بن زیدبن قیس بن صیفی بن زرعةبن سبا الاصغر بود. ابرهةبن صباح و محمدبن نضربن تریم از ذوغیمان (یا آل ذی غیمان ) هستند. (از تاج العروس )
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (اِخ ) ابن جبیل (یا خثیل ) جد است مر امام مالک را. (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس آرد: غیمان بن خُثَیل و بقولی جُبَیل به جیم ، پسر عمروبن حارث جد امام مالک بن انس بن ابی عامربن عمروبن حارث بن غیمان ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به ذواصبح و فقیه مدینه بود - انتهی
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (اِخ ) قصری در یمن که نام آن قلاب بود و قبور بزرگان حمیر در آنجاست . (از تاج العروس ).
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (ع ص ) تشنه . (مهذب الاسماء). تشنه و تفسان درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه و درون تفسیده . (ناظم الاطباء). آنکه تشنه و اندرون وی گرم است . مؤنث آن غَیمی ̍. (از اقرب الموارد) . رجوع به غَیمی ̍ و غَیم شود.
زغیملغتنامه دهخدازغیم . [ زُ غ َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اناغیملغتنامه دهخدااناغیم . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ انغام . جج ِ نغم . (از المنجد). رجوع به نغم و انغام شود.
ترغیملغتنامه دهخداترغیم . [ ت َ ] (ع مص ) گفتن کسی را رغماً رغماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوار ساختن و گفتن کسی را رغماً رغماً. (از اقرب الموارد) (از المنجد). اذلال و خواری . (ناظم الاطباء). حدیث : سجدتَی ّ السهو کانتا ترغیماً للشیطان ؛ ای اغاظة له و اذلالاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تسغیملغتنامه دهخداتسغیم . [ ت َ ](ع مص ) فروخورانیدن خشم و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فروخورانیدن آب . (از اقرب الموارد) (از المنجد). تجریع. || فربه و بناز پرورده کردن کودک . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تغیملغتنامه دهخداتغیم . [ ت َ غ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) میغناک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). ابرناک شدن آسمان و پوشیدن ابر آن را. (از اقرب الموارد). ابر بهم رسانیدن هوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).