فائتلغتنامه دهخدافائت . [ ءِ ] (ع ص ) نیست شونده . فوت کننده . (غیاث ). فایت . || گذشته . ازدست رفته : اما تقدیر آسمانی کرده آمده بود و کار فائت شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361).ترسد ار آید رضا خشمش رودانتقام و ذوق از او فایت شو
فایدلغتنامه دهخدافاید. [ ی َ ] (حرف اضافه ) بر وزن شاید، بمعنی «تا»ست که کلمه ٔ انتها باشد، و در عربی حتی گویند. (برهان ) : خداوند است و میر میرزاد است ز عهد عصر آدم فاید اکنون .قطران (از آنندراج ).
حفاثلغتنامه دهخداحفاث .[ ح ُف ْ فا ] (ع اِ) و در اقرب الموارد بتخفیف فاء، ماریست دمنده ٔ بی زهر . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، حفافیث ، حفاثات . مار دمنده که نگزد. مار بی زهر . ماریست دمنده و بی زهر کلانتر از حفث . (منتهی الارب ).
حفادلغتنامه دهخداحفاد. [ ح َف ْ فا ] (ع ص ) بعیر حفاد؛ شتر تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
فوائتلغتنامه دهخدافوائت . [ ف َ ءِ ] (از ع ، ص ، اِ) ج ِ فائت . (یادداشت مؤلف ). به قیاس ج ِ فائت و فائتة است اما در لغت عرب استعمال آن دیده نشده است .
فایتلغتنامه دهخدافایت . [ ی ِ ] (ع ص ) فائت . ازمیان رفته . فوت شده : اگر غفلت و تقصیری در راه آید فرصت فایت گردد. (سندبادنامه ص 218). اگر آن نکته ها به دست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن . (از بیهقی ). رجوع به فائت شود.
فوایتواژهنامه آزادجمع فایت و فائت؛ فوت شدگان، فوت شوندگان، گم شدگان، از دست رفته ها. (رک فوائت؛ دهخدا)
تفویتلغتنامه دهخداتفویت . [ ت َ ] (ع مص ) فائت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || رها کردن و رخصت دادن . (ناظم الاطباء).