فائزلغتنامه دهخدافائز. [ ءِ ] (ع ص ) رهایی یابنده . از شر رهاشده و به خیر دست یافته . رجوع به فایز شود. (از اقرب الموارد). || فیروزی یابنده . (آنندراج ).
فائزفرهنگ نامها(تلفظ: fā’ez) (عربی) (در قدیم) نایل ؛ رستگار ، رستگار شونده ؛ پیروز ، پیروزی یابنده .
فاز پراکندهdisperse phase, dispersed phaseواژههای مصوب فرهنگستانفازی از یک سامانه، شامل ذرات یا قطرات مادهای که در فاز دیگر پراکنده میشود
قاعدۀ فازphase rule, Gibbs phase ruleواژههای مصوب فرهنگستانبرای هر سامانۀ تعادلی رابطۀ P + F = C + 2 برقرار است که در آن P تعداد فازهای مجزا و C تعداد اجزا و F درجۀ آزادی سامانه باشد
ولتاژ فازphase voltage, phase-element voltageواژههای مصوب فرهنگستانولتاژ بین دو سر یک عنصر فاز (phase element)
تبدیل فازphase transformation1واژههای مصوب فرهنگستانتبدیلی در نظریة میدان و مکانیک کوانتومی که با ضرب کردن تابع موج یک سامانه در تابعی نمایی حاصل میشود
فائزالمراملغتنامه دهخدافائزالمرام . [ ءِ زُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) به آرزو رسیده . مراد یافته . (منتهی الارب ).
فائزبنصرالغتنامه دهخدافائزبنصرا. [ ءِ زُ ب ِ ن َ رِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) ابوالقاسم عیسی بن ظافر. در روز قتل پدر به سال 549 هَ . ق . فرمانروای مصر شد. مورخان گفته اند: جوانی خوش طبع و فاضل بود و در ماه صفر سال 555 درگذشت . حمد
فایزلغتنامه دهخدافایز. [ ی ِ ] (ع ص ) فائز. رستگار. غالب و چیره . (یادداشت بخط مؤلف ). فائز. رجوع به فائز شود.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) علی بن اسماعیل ، فائز. خلیفه ٔ فاطمی مصر. رجوع به فائز... شود.
فائزالمراملغتنامه دهخدافائزالمرام . [ ءِ زُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) به آرزو رسیده . مراد یافته . (منتهی الارب ).
فائز کردنلغتنامه دهخدافائز کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن به چیزی . || به مراد رسانیدن . موفق کردن .