فاجعلغتنامه دهخدافاجع. [ ج ِ ] (ع ص ) دردناک . (آنندراج ). فجیع. || (اِ) غراب البین . (اقرب الموارد). آن قسم از زاغ که منقار و پاهای وی سرخ است . (ناظم الاطباء). زاغ دشتی . (آنندراج ). || (ص ) این کلمه برای زنان بصورت صفت بدون نشانه ٔ تأنیث بکار رود: امراءة فاجع؛ زن مصیبت زده . (آنندراج ) (ن
فوزهلغتنامه دهخدافوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) فوز. پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون . (برهان ). پوز. پوزه . فوز. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
فیوظةلغتنامه دهخدافیوظة. [ ف ُ ظَ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فیوظ. فیظ. رجوع به این کلمات شود.
فائجةلغتنامه دهخدافائجة. [ ءِ ج َ ] (ع اِ) فراخی میان هر دو بلند از زمین درشت . (منتهی الارب ). متسع مابین کل مرتفعین من غلظ او رمل . (اقرب الموارد). || ریگ توده . || گروه . (منتهی الارب ).
فاجهلغتنامه دهخدافاجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) دهان دره . بیرون شدن بخارات است از راه دهن . ابونصر نصیرای بدخشانی گوید : ساقی ز شیشه ریز به ساغر شراب ناب خصم نشاط فاجه و خمیازه شد مرا.(آنندراج ).
فاجعةلغتنامه دهخدافاجعة. [ ج ِ ع َ ] (ع اِ) سختی و اندوه . (ناظم الاطباء). بلا و مصیبت . ج ، فواجع. (اقرب الموارد).
فاجعهدیکشنری فارسی به انگلیسیobscenity, adversities, calamity, catastrophe, disaster, holocaust, plague, tragedy
فجیعانهلغتنامه دهخدافجیعانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) به زاری . (یادداشت بخط مؤلف ). به وضع فجیع. رجوع به فجیع و فاجع شود.
فجوعلغتنامه دهخدافجوع . [ ف َ ] (ع ص ) آنچه دردمند سازد مردم را از سختی ، کذا: موت فجوع . (از منتهی الارب ). فاجع. وزن فعول مبالغت است . (اقرب الموارد).
غراب ابقعلغتنامه دهخداغراب ابقع. [ غ ُ ب ِ اَ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلاغ پیسه . غراب البین . (اقرب الموارد). فاجع. جوهری گوید: غراب ابقع همان است که دارای سفیدی و سیاهی است و آن را غراب البین نیز نامند. صاحب مجالسه گوید: وجه تسمیه ٔ وی به این نام آن است که وقتی نوح (ع ) وی را فرستاد تا به
حثنلغتنامه دهخداحثن . [ ح ُ ث ُ ] (اِخ ) جائی در بلاد هذیل است از ازهری . و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکة دو روز راه است . سلمی بن مقعد قرمی گوید : انا نزعنا من مجالس نخلةفنجیز من حثن بیاض مثلماً.نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی
غراب البینلغتنامه دهخداغراب البین . [ غ ُ بُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) زاغ سرخ پا و سرخ منقار. (منتهی الارب ). زاغی است باریکتر و درازتر از زاغ پیسه با منقار و پاهای سرخ به رنگ مرجان و آن دانه خوار و حلال گوشت باشد، و عرب بانگ آن را شوم داند و نشانه ٔ فراق وجدائی شمارد. در فرهنگ نظام به کلاغ یا قسمی از
فاجعةلغتنامه دهخدافاجعة. [ ج ِ ع َ ] (ع اِ) سختی و اندوه . (ناظم الاطباء). بلا و مصیبت . ج ، فواجع. (اقرب الموارد).
فاجعهدیکشنری فارسی به انگلیسیobscenity, adversities, calamity, catastrophe, disaster, holocaust, plague, tragedy