فاصلةلغتنامه دهخدافاصلة. [ ص ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث فاصل . رجوع به فاصل شود. || (اِ) شبه که میان هر دو مروارید و جز آن در رشته کشند. (منتهی الارب ). || آخر آیت قرآن ، و آن بمنزلت قافیه است در شعر. ج ، فواصل . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند چون در نوشته های کاهنان سجع آورده می شد و اسلام
فاصلهفرهنگ فارسی عمید۱. میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم؛ مسافت.۲. زمان میان دو رویداد: در فاصلهٴ این سالها فرانسهٴ خود را تکمیل کرد.۳. (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] جدایی؛ دوری.۴. (موسیقی) اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر.⟨ فاصله دادن: (مصدر لازم) میان دو چیز جدایی انداختن و آنها
فاصلهدیکشنری فارسی به انگلیسیdistance, gap, interlude, interval, remove, separation, space, walk, way
نزدیکفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ دور] دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی: راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک.۲. [جمعِ نزدیکان] [مجاز] دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی: او از دوستان نزدیک من بود.۳. دارای شباهت تقریبی؛ دارای اختلاف جزئی: شکلها نزدیک به هم بود.۴. (اسم) [مقابلِ دور] مکانی با فاصلۀ کم: از نزدیک آمدهام.<br
ریزبافتلغتنامه دهخداریزبافت . (ن مف مرکب ) ریزباف . بافته ای که با تارهای باریک و فاصله ٔ کم بافته شده باشد. صفیق . (از یادداشت مؤلف ).
کوتاه [فاصله]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] کوتاه [فاصله]، کم، نزدیک کمارتفاع، پخ، پَست، پایین، یکطبقه، ویلایی مخفف، خلاصه، مختصر، حذف، مخَلّص، منتخب، اجمالی، اختصاری، چکیده بهاختصار کوتوله، خُرد
فاصلهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد صله، وقفه، فرجه، فترت، حد فاصل، بادخور، خلال درز، شکاف▼ درنگ آنتراکت، زنگ تفریح، مجال، استراحت فاصلۀ کم، کوتاهی فاصلۀ زیاد، درازی، طول آزادی عمل، دامنۀ عمل، گنجایش، ظرفیت، فضای خالی، جا اندازه، حدّ گشایش و گشودگی ◄ افتتاح
فاصلهفرهنگ فارسی عمید۱. میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم؛ مسافت.۲. زمان میان دو رویداد: در فاصلهٴ این سالها فرانسهٴ خود را تکمیل کرد.۳. (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] جدایی؛ دوری.۴. (موسیقی) اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر.⟨ فاصله دادن: (مصدر لازم) میان دو چیز جدایی انداختن و آنها
فاصلهدیکشنری فارسی به انگلیسیdistance, gap, interlude, interval, remove, separation, space, walk, way
فاصلهفرهنگ فارسی عمید۱. میزان دوری دو یا چند چیز یا چند نفر از هم؛ مسافت.۲. زمان میان دو رویداد: در فاصلهٴ این سالها فرانسهٴ خود را تکمیل کرد.۳. (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] جدایی؛ دوری.۴. (موسیقی) اختلاف زیروبمی دو نت نسبت به یکدیگر.⟨ فاصله دادن: (مصدر لازم) میان دو چیز جدایی انداختن و آنها
بفاصلهلغتنامه دهخدابفاصله . [ ب ِ ص ِ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) از هم دور. و در میان . (ناظم الاطباء): درختان را بفاصله بکارید، یعنی از هم دور.
پیمایۀ فاصلهdistance modulus, modulus of distanceواژههای مصوب فرهنگستانمعیاری برای اندازهگیری فاصلۀ هر جِرم نجومی از زمین بر مبنای اختلاف بین قدر ظاهری و قدر مطلق (absolute magnitude) آن