فاقهلغتنامه دهخدافاقه . [ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِمص ) فاقت . فقر و نیازمندی . از این کلمه فعل از باب افتعال آید نه از ثلاثی مجرد. (از اقرب الموارد). درویشی . (منتهی الارب ) : ناقه ٔ همت به راه فاقه ران تا گرددت توشه خوشه ٔ چرخ و
فوقةلغتنامه دهخدافوقة. [ ف َ وَ ق َ ] (ع اِ) ادیبان و خطیبان . (منتهی الارب ). ج ِ فائق است . (اقرب الموارد).
فوقةلغتنامه دهخدافوقة. [ ق َ ] (ع اِ) سوفار تیر. (منتهی الارب ). || (ص ) بلندبالای برهم و مضطرب خلقت . (منتهی الارب ).
فوقیهلغتنامه دهخدافوقیه . [ قی ی َ ] (ص نسبی ) دراهم فوقیه ؛ منسوب است به فوق که پادشاهی بود در روم . (منتهی الارب ). رجوع به فوکاس شود.
فائقةلغتنامه دهخدافائقة. [ ءِ ق َ ] (ع ص )مؤنث فائق . زنی که فائق باشد. رجوع به فائق شود.- فائقةالجمال ؛ آنکه در خوبی و زیبایی سر است .
فاقعلغتنامه دهخدافاقع. [ ق ِ ] (ع ص ) سخت زرد. (منتهی الارب ). هر چیز بسیار زرد و أصفر. (آنندراج ): صفراء فاقع؛ زرد زلال . زردی زرد. (یادداشت بخط مؤلف ). || هر رنگ خالص بی آمیغ، سپید باشد یا غیر آن . (منتهی الارب ): احمر فاقع؛ سرخ خالص . (یادداشت بخط مؤلف ).
یرفاقهلغتنامه دهخدایرفاقه . [ ی َ ق َ ] (اِ) ذافنی الاسکندرانی . غار اسکندرانی . نوعی از مازریون که برگ آن پهن و شبیه به برگ درخت غار است از این رو شبیه الغار نیز گویند و در مغرب مازره یا مازریون و در شام بقله نامند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ذافنی و ذافنی الاسکندرانی شود.
استفاقهلغتنامه دهخدااستفاقه . [ اِ ت ِ ق َ ] (ع مص ) افاقه . به شدن گرفتن بیمار. صحت روی کردن بیمار را. || بهوش آمدن مست و جز آن . (منتهی الارب ). با هوش آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). به خود آمدن . || به حالت اصلی بازگشتن . || برآسودن . (تاج المصادر بیهقی ). || فواق فواق دوشیدن ناقه را. || بازایس
افاقهفرهنگ فارسی عمید۱. بهبود یافتن؛ رو به تندرستی نهادن بیمار.۲. (اسم) [عامیانه] اثر؛ نتیجۀ خوب؛ فایده.