سیاه فاملغتنامه دهخداسیاه فام . (ص مرکب ) سیاه رنگ . (ناظم الاطباء) : شخصی دید سیاه فام ضعیف اندام . (گلستان ).زنگی ارچه سیاه فام بودپیش مادر مهی تمام بود. امیرخسرو.رجوع به سیه فام شود.
عمق فامسایهdepth of shadeواژههای مصوب فرهنگستانکیفیتی از رنگ، براساس فام و خلوص، که با افزایش میزان رنگبخش افزایش مییابد و بقیۀ شرایط بدون تغییر میماند
سیه فاملغتنامه دهخداسیه فام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیاه فام . سیه رنگ : شنیدم که لقمان سیه فام بودنه تن پرور و نازک اندام بود. سعدی .رجوع به سیاه فام و سیاه شود.
عمق فامسایهdepth of shadeواژههای مصوب فرهنگستانکیفیتی از رنگ، براساس فام و خلوص، که با افزایش میزان رنگبخش افزایش مییابد و بقیۀ شرایط بدون تغییر میماند
عمق استاندارد فامسایهstandard depth of shadeواژههای مصوب فرهنگستانمیزان قراردادی عمق فامسایه برای تمام فامها که از آن میتوان عمق فامسایۀ یکسانی را بهعنوان مبنای مقایسه تعیین کرد
سایه 2shade 1واژههای مصوب فرهنگستان1. رنگ حاصل از اختلاط یک رنگدانه یا رَزانۀ سیاه یا هر فام تیره با رنگدانه یا رَزانۀ دیگر 2. عمق رنگ 3. یک فام مشخص یا گونهای که تفاوتی اندک با آن دارد متـ . فامسایه
عمق استاندارد فامسایهstandard depth of shadeواژههای مصوب فرهنگستانمیزان قراردادی عمق فامسایه برای تمام فامها که از آن میتوان عمق فامسایۀ یکسانی را بهعنوان مبنای مقایسه تعیین کرد
عمق فامسایهdepth of shadeواژههای مصوب فرهنگستانکیفیتی از رنگ، براساس فام و خلوص، که با افزایش میزان رنگبخش افزایش مییابد و بقیۀ شرایط بدون تغییر میماند