فانی آبادلغتنامه دهخدافانی آباد. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 6هزارگزی شمال باختری اردل و یکهزارگزی جاده ٔ کوهرنگ واقع است . سکنه ٔ آن 33 تن است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غل
فانیلغتنامه دهخدافانی . (ع ص ) ناپاینده . (ربنجنی ). نیست شونده . ناپایدار : اگر عقل فانی نگردد تو عقلی وگر جان همیشه بماند تو جانی . منوچهری .ما همه فانی و بقا بس تو راست ملک تعالی و تقدس تو راست . نظامی
فانیفرهنگ فارسی عمید۱. نیستشونده؛ ناپایدار؛ نابودشونده: ◻︎ خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲: ۶۳۷).۲. (تصوف) ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است.
فناپذیرلغتنامه دهخدافناپذیر. [ ف َ پ َ] (نف مرکب ) آنکه فانی شود. فانی . مقابل فناناپذیر.(فرهنگ فارسی معین ). فناشونده و فانی . (آنندراج ).
فانیلغتنامه دهخدافانی . (ع ص ) ناپاینده . (ربنجنی ). نیست شونده . ناپایدار : اگر عقل فانی نگردد تو عقلی وگر جان همیشه بماند تو جانی . منوچهری .ما همه فانی و بقا بس تو راست ملک تعالی و تقدس تو راست . نظامی
فانیفرهنگ فارسی عمید۱. نیستشونده؛ ناپایدار؛ نابودشونده: ◻︎ خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲: ۶۳۷).۲. (تصوف) ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است.
حسن عفانیلغتنامه دهخداحسن عفانی . [ ح َ س َ ن ِ ع َف ْفا ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عثمانی مصری . او راست : «تذکرةالانام به من تولی مصر فی الاسلام » که در 965 هَ . ق . نگاشته است . (هدیةالعارفین ج 1 ص 210
دار فانیلغتنامه دهخدادار فانی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرای ناپایدار. کنایت از این جهان . دنیا. رجوع به دار و دارالفتا شود.
زفانیلغتنامه دهخدازفانی . [ زِف ْ فا نی ی ] (ع ص ، اِ) شتر مرغ نر بسیار زف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سیحفانیلغتنامه دهخداسیحفانی . [ س َ ح َ نی ی ] (ع ص ) مرد درازریش . (منتهی الارب ).رجل سیحفانی اللحیة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ژان دپیفانیلغتنامه دهخداژان دپیفانی . [ دِ ] (اِخ ) مورخ بیزانسی در نیمه ٔ دوم قرن ششم میلادی . او تاریخی در حوادث سال 571 - 572 تا حوادث سال 592 - 593 م . گرد آورد