فاژیدنلغتنامه دهخدافاژیدن . [ دَ ] (مص ) خمیازه کشیدن . (برهان ). دهان دره کردن : شراب شب و نشأه ٔ آن نیرزدبه فاژیدن بامداد خمارش . بوالمثل بخاری .رجوع به فاژ و فاژه شود.
فاژیدنفرهنگ فارسی عمیدخمیازه کشیدن؛ دهاندره کردن؛ فاژه کردن؛ فاژه کشیدن: ◻︎ شراب شب و نشئهٴ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری: شاعران بیدیوان: ۶۷).
فادنلغتنامه دهخدافادن . [ دِ ] (ع اِ) گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). || آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیازمایند. (از المنجد). شاغول .
فاذنلغتنامه دهخدافاذن . [ ذُ ] (اِخ ) نام یکی از شاگردان افلاطون . || نام یکی از کتابهای افلاطون . رجوع به فدن شود.
فیدنلغتنامه دهخدافیدن .[ دُ ] (اِخ ) از قانونگزاران قدیم یونان که ظاهراً در قرن نهم ق . م . میزیسته . و از احوال او اطلاع کاملی در دست نیست . (فوستل دو کولانژ). رجوع به فدن شود.
فاژندگیلغتنامه دهخدافاژندگی . [ ژَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت دهان درّه کردن . رجوع به فاژ و فاژیدن شود.
ثأبلغتنامه دهخداثأب . [ ث َءْب ْ ] (ع مص ) خمیازه کشیدن . دهان دره کردن . آسا کردن . فاژیدن . تثاؤب .
فاژفرهنگ فارسی عمید۱. = فاژیدن۲. (اسم) خمیازه؛ دهندره: ◻︎ میکند چون ز بیدماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۵).
تثاؤبلغتنامه دهخداتثاؤب . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) خمیازه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و این بر وزن تفاعل است و تثاوب با واو، گفته نمیشود. (منتهی الارب ). فاژیدن .
خمیازه کشیدنلغتنامه دهخداخمیازه کشیدن . [ خ َم ْ زَ / زِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تثاؤب . فاژه کشیدن . دهن دره کردن . فاژیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خمیازه شود.