فتق بندلغتنامه دهخدافتق بند. [ ف َ ب َ ] (اِ مرکب ) بیضه بند. بندی که مانع بیرون آمدن فتق شود. (یادداشت بخط مؤلف ). وسیله ای است مرکب از یک قسمت پهن و برجسته و یک دنباله ٔ چرمی یا پارچه ای که مبتلایان به بیماری فتق زیر شکم خود بندند تا فتق بیرون نیاید. فتق بند انواع مختلفی دارد: برخی از آن ساده
فتق بندفرهنگ فارسی عمیدنوعی کمربند که اشخاص مبتلا به فتق به کمر و بر روی موضع فتق میبندند تا مانع بیرون آمدن فتق و ریختن آن به کیسۀ بیضه شود.
چفتکلغتنامه دهخداچفتک . [ چ َ / چ ُ ت َ ] (اِ) نام مرغی است درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و او را «کاروانک » نیزگویند و با چرغ و باز شکارش کنند. (برهان ). مرغی است درازگردن که در کنار آبها نشیند و باز شکارش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرنده ای است که ا
فیتقلغتنامه دهخدافیتق . [ ف َ ت َ ] (ع ص ، اِ) دربان . || نجار. (اقرب الموارد). درودگر. (آنندراج ). || آهنگر. || پادشاه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فتغلغتنامه دهخدافتغ. [ ف َ ] (ع مص ) به پا مالیدن چیزی را چندانکه شکسته گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فتقلغتنامه دهخدافتق . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ضد رتق . || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد). || گشادن نافه ٔ مشک . (منتهی الارب ). بیرون آوردن بوی مشک با فروکردن چیزی در آن . || مایه ٔ بسیار قوی انداختن در خمیر: فتق العجین ؛ مای
بیضه بندلغتنامه دهخدابیضه بند. [ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ب َ ] (اِ مرکب ) فتق بند. خصیه بند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به فتق بند شود. || شلوار مخصوصی که در موقع ورزشهای سخت برای جلوگیری از ضربات احتمالی بپا کنند. (فرهنگ فارسی معین ).<b
bandageدیکشنری انگلیسی به فارسیباند، نوار زخم بندی، فتق بند، مشمع روی زخم، قنداق کردن، با نوار بستن، دسته کردن، پانسمانکردن
bandagesدیکشنری انگلیسی به فارسیباند، نوار زخم بندی، فتق بند، مشمع روی زخم، قنداق کردن، با نوار بستن، دسته کردن، پانسمانکردن
swathesدیکشنری انگلیسی به فارسیسواحل، نوار، راه باریک، پیچیدگی، ردیف باریک، اثر ماشین چمن زنی، فتق بند، پیچیدن، قنداق کردن
swatheدیکشنری انگلیسی به فارسیشلاق زدن، نوار، راه باریک، پیچیدگی، ردیف باریک، اثر ماشین چمن زنی، فتق بند، پیچیدن، قنداق کردن
فتقلغتنامه دهخدافتق . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ضد رتق . || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد). || گشادن نافه ٔ مشک . (منتهی الارب ). بیرون آوردن بوی مشک با فروکردن چیزی در آن . || مایه ٔ بسیار قوی انداختن در خمیر: فتق العجین ؛ مای
فتقلغتنامه دهخدافتق . [ ف ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی است به طائف . (منتهی الارب ). قریه ای است در طائف ، و گویند از مخلفه های طائف است . (از معجم البلدان ).
فتقلغتنامه دهخدافتق .[ ف َ ت َ ] (ع مص ) گشاده کس گردیدن زن . || (اِ) فراخی و ارزانی سال . (از منتهی الارب ). || پگاه . سپیده دم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
متفتقلغتنامه دهخدامتفتق . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شکافته و چاک شده . (ناظم الاطباء). شکافته و گشاده گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتق شود. || نادوخته . (ناظم الاطباء).
منفتقلغتنامه دهخدامنفتق . [ م ُ ف َ ت ِ ] (ع ص ) گشاده و شکافته شده . (آنندراج ). شکافته و کفته . (ناظم الاطباء). شکفته : غنچه ٔ امانی منفتق صبح آمال منفلق . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 28). || آنکه در بدبختی درآمده باشد. (ناظم الاطباء)
مفتقلغتنامه دهخدامفتق . [ م َ ت َ ] (ع اِ) مفتق القمیص ؛ شکاف جای پیراهن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). محل شکافتگی پیراهن . (از اقرب الموارد).
مفتقلغتنامه دهخدامفتق . [ م ُ ف َت ْ ت َ ] (ع ص ) گشوده . شکافته . بازکرده : با بوی شمال کس نخواند خوش مشک و می نافه ٔ مفتق را. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 12).و رجوع به تفتیق شود.
فتقلغتنامه دهخدافتق . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ضد رتق . || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد). || گشادن نافه ٔ مشک . (منتهی الارب ). بیرون آوردن بوی مشک با فروکردن چیزی در آن . || مایه ٔ بسیار قوی انداختن در خمیر: فتق العجین ؛ مای