فتکلغتنامه دهخدافتک . [ ف َ / ف ِ / ف ُ ] (ع مص ) به کار خواسته ٔ نفس درآمدن . (منتهی الارب ). به کارهایی که نفس بدان مایل بود، پرداختن . (اقرب الموارد). || بناگاه گرفتن . || ناگاه کشتن کسی را. (منتهی الارب ). کشتن از روی غف
چفتکلغتنامه دهخداچفتک . [ چ َ / چ ُ ت َ ] (اِ) نام مرغی است درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و او را «کاروانک » نیزگویند و با چرغ و باز شکارش کنند. (برهان ). مرغی است درازگردن که در کنار آبها نشیند و باز شکارش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرنده ای است که ا
فیتقلغتنامه دهخدافیتق . [ ف َ ت َ ] (ع ص ، اِ) دربان . || نجار. (اقرب الموارد). درودگر. (آنندراج ). || آهنگر. || پادشاه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فتغلغتنامه دهخدافتغ. [ ف َ ] (ع مص ) به پا مالیدن چیزی را چندانکه شکسته گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فتقلغتنامه دهخدافتق . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ضد رتق . || شکافتن دوخت های لباس تا تکه های آن از هم جدا گردد. (اقرب الموارد). || گشادن نافه ٔ مشک . (منتهی الارب ). بیرون آوردن بوی مشک با فروکردن چیزی در آن . || مایه ٔ بسیار قوی انداختن در خمیر: فتق العجین ؛ مای
فتکرلغتنامه دهخدافتکر. [ ف ِ ک ِ / ف ِ ت َ ] (ع اِ) بلا. سختی . (منتهی الارب ). بر وزن هِزَبر، شدت و داهیه . ج ، فِتَکْرون . (اقرب الموارد). || کار شگفت و بزرگ . (منتهی الارب ).
افتکلغتنامه دهخداافتک . [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از فتک بمعنی بناگاه گرفتن و ناگاه کشتن کسی را و رویاروئی زخم رسانیدن و جز آن .- امثال : افتک من البراص . افتک من الجاف . افتک من
افتاکلغتنامه دهخداافتاک . [ اِ ] (ع مص ) بکار خواسته ٔ نفس درآمدن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی فَتک . به مراد ودلخواه خود بر امور سوار شدن . (از اقرب الموارد).
انقلاعلغتنامه دهخداانقلاع . [ اِ ق ِ ] (ع مص ) برکنده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) از بیخ برکندگی . (ناظم الاطباء). برکندگی : و بحقیقت سبب ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سلطان را سبب انقلا
فاتکلغتنامه دهخدافاتک . [ ت ِ ] (ع ص ) ستیهنده در کار. مبالغه کننده .(ناظم الاطباء). || دلیر. (منتهی الارب ). شجاع . (ناظم الاطباء). گستاخ . دلاور. و ابن درید گوید: فاتک کسی که به هرچه همت گمارد آن را انجام دهد. ج ، فتاک . (از اقرب الموارد). || بناگاه گیرنده . بناگاه کشنده . (ناظم الاطباء). ر
جشنس بن دیلمیلغتنامه دهخداجشنس بن دیلمی . [ ] (اِخ ) یکی از سردارانی که بنا به اشاره ٔ پیغامبر اسلام (ص ) به جنگ اسود رفت : پیغامبر در مرض موت خود وبربن یحنس را به یمن فرستاد و مسلمین را به دفع اسود از راه جنگ یا فتک غیله مأمور فرمود و فیروز دیلمی و داذویه اصطخری و حشیش (ظ: جشنس )بن دیلمی با قیس بن م
فتکرلغتنامه دهخدافتکر. [ ف ِ ک ِ / ف ِ ت َ ] (ع اِ) بلا. سختی . (منتهی الارب ). بر وزن هِزَبر، شدت و داهیه . ج ، فِتَکْرون . (اقرب الموارد). || کار شگفت و بزرگ . (منتهی الارب ).
چفتکلغتنامه دهخداچفتک . [ چ َ / چ ُ ت َ ] (اِ) نام مرغی است درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و او را «کاروانک » نیزگویند و با چرغ و باز شکارش کنند. (برهان ). مرغی است درازگردن که در کنار آبها نشیند و باز شکارش کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرنده ای است که ا
شگفتکلغتنامه دهخداشگفتک . [ ش ِ گ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 124 تن . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و توتون . صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4<
اشکفتکلغتنامه دهخدااشکفتک . [ اِ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد واقع در 7هزارگزی باختر شهرکرد که در محلی کوهستانی و معتدل واقع است و سکنه ٔ آن 1347تن میباشد. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی -