فتی شیسمفرهنگ فارسی عمید۱. پرستش بت یا چیز غیر ذیروح از سنگ و چوب و جز آن.۲. (روانشناسی) نوعی بیماری روحی که شخص به چیزی که متعلق به معشوق باشد از قبیل چند تار مو یا تکهای از لباس او دل میبندد و آن را به حد پرستش دوست میدارد.
فتی شیسمفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری روحی که مبتلایان به آن به یکی از اعضا یا البسة معشوق خود دل می بندند.
چفتگیلغتنامه دهخداچفتگی . [ چ َ / چ ِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) خم زلف و چوب و غیره . (فرهنگ اسدی چ اقبال در لغت خم ص 344). خمیدگی . انحناء : همیشه تا که زنخدان و زلف دوس
فطءلغتنامه دهخدافطء. [ ف ُطْءْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَفطَاء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به افطاء شود.
فتیلغتنامه دهخدافتی . [ ف َ تا ] (ع ص ، اِ) جوان . (منتهی الارب ). جوان نورسیده . (اقرب الموارد). ج ، فتیان ، فِتْیة، فِتْوة، فُتُو، فُتی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : گفت معشوقی به عاشق کای فتی تو به غربت دیده ای بس شهرها. مولوی .</
فتیلغتنامه دهخدافتی . [ ف َ تا ] (ع ص ، اِ) جوان . (منتهی الارب ). جوان نورسیده . (اقرب الموارد). ج ، فتیان ، فِتْیة، فِتْوة، فُتُو، فُتی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : گفت معشوقی به عاشق کای فتی تو به غربت دیده ای بس شهرها. مولوی .</
فتیلغتنامه دهخدافتی . [ ف ُ ت َی ی ] (ع اِ مصغر) مصغر فَتی ̍. (اقرب الموارد). || کاسه ٔ حریفان شوخ و بیباک . (منتهی الارب ). قدح الشطار. (اقرب الموارد).
فتیلغتنامه دهخدافتی .[ ف َ تی ی ] (ع ص ) جوانه سال از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فِتاء، افتاء. (منتهی الارب ).
دریافتیلغتنامه دهخدادریافتی . [ دَرْ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) دریافته شده . مأخوذ. گرفته شده . دریافت شده . || آنچه تاجر از دیگران می گیرد و به حساب خود میبرد. (لغات فرهنگستان ). مقابل پرداختی : وجه دریافتی من فلان مبلغ است .
دفتیلغتنامه دهخدادفتی . [ دَ ] (اِ) مقوایی مر نقاشان و خوشنویسان را که در آن کاغذهای خود را نگاه دارند. (ناظم الاطباء). دفتین . و رجوع به دفتین شود.
دم کلفتیلغتنامه دهخدادم کلفتی . [ دُ ک ُ ل ُ ] (حامص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) صفت دم کلفت . تمول . پولداری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دم کلفت شود.
حجةالاسلام شفتیلغتنامه دهخداحجةالاسلام شفتی . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ اِ م ِ ش َ ] (اِخ ) سیدمحمد باقربن تقی موسوی النسب شفتی رشتی الاصل اصفهانی الموطن والمدفن . از اعاظم علمای اواخر امامیه ، فقیه اصولی ادیب نحوی رجالی ریاضی بوده و در فقه و اصول و رجال و روایت و هیئت و علوم ادبیه و فنون عربیه از مشاهیر زمان
پوست کلفتیلغتنامه دهخداپوست کلفتی . [ ک ُ ل ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پوست کلفت . صفت پوست کلفت . || مقاومت در سختیها. || گرانجانی .