فحوللغتنامه دهخدافحول . [ ف َ ] (ع اِ) گشن خرما را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). در اقرب الموارد و منتهی الارب این ضبط و این معنی نیست .
فحوللغتنامه دهخدافحول . [ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فحل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فحل شود. || فحول شعرا؛ چیره دستان در مهاجات . آنانکه چون با شاعری معارضه کنند چیره شوند. (منتهی الارب ). صاحب اقرب الموارد فحول الشِعر ضبط کرده است . || دلیران : خلق پرسیدند
فعوللغتنامه دهخدافعول . [ ف َ ] (ع ص ) یکی از اشتقاقات کلمه ٔ فعل است که در علم صرف معیار صرفی صفت مشبهه و صیغه ٔ مبالغه قرار میگیرد و صفاتی ، مانند: صبور، قطور، اکول ، شرور بر وزن این کلمه است . (از یادداشت های مؤلف ).
فعوللغتنامه دهخدافعول . [ ف ُ ] (ع اِمص ) از مشتقات کلمه ٔ فعل است و در علم صرف معیار صرفی برخی از جمعهای مکسر ومصادر مجرد است ، مثلاً کلمات غرور، سرور، نکول ، عبورمصدر و بر وزن این معیار است و کلمات امور قبور، ثغور جمع مکسرند. (با استفاده از یادداشتهای مؤلف ).
فحولةلغتنامه دهخدافحولة. [ف ُ ل َ ] (ع مص ) گشنی کردن . || (اِ) ج ِ فحل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فحل شود.
تسانلغتنامه دهخداتسان . [ ت َ ن ن ] (ع مص ) گزیدن فحول یکدیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکادم و دندان گرفتن فحول یکدیگر را. (از متن اللغة). تکادم . (اقرب الموارد).
تائبلغتنامه دهخداتائب . [ ءِ ] (اِخ ) لقب احمدبن یعقوب که از فحول قراء متقدمین است . (منتهی الارب ).
فواردلغتنامه دهخدافوارد. [ ف َ رِ ] (ع ص ، اِ) شترمادگان که فحول با آنها مانستن نتواند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فحلفرهنگ فارسی معین(فَ حْ) [ ع . ] (ص .) 1 - گشن ، جنس نر از هر حیوان . 2 - بسیار دانا. 3 - دلیر و نیرومند؛ ج . فحول .
فحولةلغتنامه دهخدافحولة. [ف ُ ل َ ] (ع مص ) گشنی کردن . || (اِ) ج ِ فحل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فحل شود.