فخاریلغتنامه دهخدافخاری . [ ف َخ ْ خا ری ی ] (ع ص ) داشگر. (دستوراللغه ). و این غیر از خزاف است که سفالینه فروش باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). بائعالفخار. (اقرب الموارد).
فخریلغتنامه دهخدافخری . [ ف َ ] (اِخ ) ایروانی ، اسمش میرزا عباس ، شهیر به حاج میرزا آقاسی .(مجمع الفصحاء ج 2). رجوع به حاج میرزا آقاسی شود.
فخریلغتنامه دهخدافخری . [ ف َ ] (اِخ ) هراتی ، سلطان محمدبن امیری . کسی است که اولین بار مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را از ترکی به پارسی گردانید و آن را لطایف نامه خواند. ریو به نقل از تذکره ٔ الهی اورا یکی از قصیده سرایان شاه طهماسب دانسته و تذکره ای درباره ٔ زنان بنام جواهرالعجائب به او
فخارياتدیکشنری عربی به فارسیسفالين , سفال , ظروف گلي , گل سفالي , سفالگري , کوزه گري , کوزه گرخانه , ظروف سفالين
داشگرلغتنامه دهخداداشگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کلال . (برهان ). فخّاری . (دستوراللغة). کوره پز. کوزه گر و کاسه گر.
آجرپزیلغتنامه دهخداآجرپزی . [ ج ُ پ َ ] (حامص مرکب ) پیشه ٔ فخاری . شغل آجرپز. || (اِ مرکب ) کوره و دستگاه آجرپزی .
کوره پزلغتنامه دهخداکوره پز. [ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) آجرپز. آهک پز. گچ پز. سفال پز. داشگر. فخاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بافخاریلغتنامه دهخدابافخاری . [ ف َخ ْ خا ] (اِخ ) قریه ای است از توابع نینوی در مشرق موصل . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).