فدوندلغتنامه دهخدافدوند. [ ف َدْ وَ ] (اِ) فدرنگ ، و آن چوبی باشد که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد. (برهان ). رجوع به فدرنگ شود.
فردرلغتنامه دهخدافردر. [ ف َ دَ ] (اِ مرکب ) چوب بزرگ گنده ای باشد که در پس در کوچه نهند تا در گشوده نگردد. (برهان ). فرادر. فردره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرادر. فروند. فداوند. فردروند.فردرد. فردره . فدوند. رجوع به فدوند و فدرنگ شود.
فراوندلغتنامه دهخدافراوند. [ ف َ وَ ] (اِ مرکب ) چوب گنده ای باشد که در پس درِ کوچه نهند تا در گشوده نگردد. (برهان ). از: فر (پیشاوند) + وند، به معنی بند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به فدرنگ و فدوند شود.
فردردلغتنامه دهخدافردرد. [ ف َ دَ] (اِ مرکب ) فردر. به معنی فداوند که چوب پس در و اصل آن پی دربند بوده ، فدوند شده و آن را فردرد گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). در مورد اصل و ترکیب اجزاءآن به گفته ٔ مؤلف انجمن آرا نمیتوان اعتماد کرد.