سرسپردهفرهنگ مترادف و متضادتسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادتکیش، برخی، فدوی، جاننثار، مطیع، منقاد ≠ گردنکش، یاغی، نافرمان
جان نثارلغتنامه دهخداجان نثار. [ جان ْ ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که جان را فدای دیگری کند. فدوی . بنده . (ناظم الاطباء). || چاکر. این بنده .
نصیریلغتنامه دهخدانصیری . [ ن ُ ص َ ] (ص نسبی ) به معنی ، فدوی ، جان نثار و راسخ الاعتقاد مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
متعکفلغتنامه دهخدامتعکف . [ م ُ ت َ ع َک ْ ک ِ ] (ع ص ) خود را بند کننده و بازدارنده . (منتهی الارب ). کسی که خود را باز میدارد. (ناظم الاطباء). || موی تافته و تابداده . || بنده ٔ فدوی شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).