فراموشیلغتنامه دهخدافراموشی . [ ف َ ] (حامص ) ازیادرفتگی . حالت فراموشکار. مقابل یاد و ذکر. نسیان . (یادداشت به خط مؤلف ) : آخر گفتار تو خاموشی است حاصل کار تو فراموشی است . نظامی .چون فراموشی خلق و یادشان با وی است او میرسد فریا
فراموشیفرهنگ فارسی عمید۱. ناتوانی در یادآوری اموری که قبلاً بر شخص گذشته؛ نسیان.۲. از بین رفتن ناقص یا کامل حافظه که بیشتر در اثر ضربههای مغزی، هیستری، و بعد از الکتروشوک دیده میشود.
فراموشیدنلغتنامه دهخدافراموشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) فراموش کردن . (آنندراج ). رجوع به فراموش کردن شود.
فراموشیدنلغتنامه دهخدافراموشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) فراموش کردن . (آنندراج ). رجوع به فراموش کردن شود.