فراکلغتنامه دهخدافراک . [ ف ُ ] (اِ) پشت که در مقابل رو است و به عربی ظهر خوانند. || (ص ) حیز و مخنث . || پلید و پلشت . || زبون . (برهان ).
فراکلغتنامه دهخدافراک . [ فْرا / ف ِ ] (انگلیسی ، اِ) نوعی لباس زنانه ٔ بلند. || نوعی روپوش بچگانه . (فرهنگ «لرنر» آکسفورد). || شنل بلند رهبانان . (فرهنگ «لرنر» آکسفورد) (وبستر امریکایی ). || لباس کارگری گشاد و راحت . (فرهنگ «لرنر» آکسفورد). || نیم تنه ٔ نظام
فراکفرهنگ فارسی عمیدنوعی لباس رسمی مردانه که با کمر تنگ و دامن چاکدار که در تشریفات و مهمانیهای رسمی میپوشند.
رخنهگر تلفنphreak, phreakerواژههای مصوب فرهنگستانفردی که به شبکههای مخابراتی یا دیگر سامانههای حفاظتشده رخنه میکند
فراغلغتنامه دهخدافراغ .[ ف ِ ] (اِ) باد سرد تابستان . (برهان ) : از هر سویی فراغ به جان توبسته یخ است پیش چوسندانا.(منسوب به ابوالعباس ).صاحب برهان قاطع برای اینکه این شاهد واحد را قدری تعدیل کند فراغ را «باد سرد تابستانی » معنی کر
فراقلغتنامه دهخدافراق . [ ف ِ / ف َ ] (ع مص ) جدایی . دوری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). از هم جدا شدن . به فتح هم آمده است : هذا فراق بینی و بینک . (قرآن 78/18). (اقرب الموارد)
فراغلغتنامه دهخدافراغ . [ ف ُ ] (اِ) فروغ و روشنایی چراغ و آتش و مانند آن . (برهان ). فروغ . رجوع به فروغ شود.
فراغلغتنامه دهخدافراغ . [ ف ُ ] (ع اِ)آب منی را گویند و آن آبی است که در هنگام احتلام و جماع و استمناء از مردم برآید. (برهان ). فُراغة. آب مرد و آن نطفه است . (اقرب الموارد از لسان العرب ).
فراکندنلغتنامه دهخدافراکندن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن . حفر کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرا شود.
فراکردنلغتنامه دهخدافراکردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . فراز آوردن . فراز کردن . پیش آوردن و دراز کردن دست . (یادداشت به خط مؤلف ): دست فراکن و چیزی بخور. (تاریخ سیستان ).دست فراکردند اندر اوانی فروختن . (تاریخ سیستان ). || برگزیدن . انتخاب کردن . منصوب کردن
فراکردهلغتنامه دهخدافراکرده . [ ف َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فرازکرده . بسته : اعور گفت : مرا بدان می آوری که چشم فراکرده باز کنم و در بسته گشایم ؟ (تذکرةالاولیاء عطار). رجوع به فراز و فراز کردن شود.
فراکشیدنلغتنامه دهخدافراکشیدن . [ ف َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پیش کشیدن . به سوی خود کشیدن . || بالا کشیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فراز کشیدن شود.
اسبسواریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت سواری، سواركاری گشت، كورس، كراسكانتری، چوگان، پولو، پرش، درساژ، جیمكانا، ولتیژ، بسكتبال اسب سواركار، اكوسترین، سوار لباس سواركاری، چكمه، كلاه، كلاه مِلون، شلوار، فراك، سیلندر، كتِ كوتاهِ مشكی اسبدوانی ◄ مسابقه
فراکندنلغتنامه دهخدافراکندن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن . حفر کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرا شود.
فراکردنلغتنامه دهخدافراکردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوردن . فراز آوردن . فراز کردن . پیش آوردن و دراز کردن دست . (یادداشت به خط مؤلف ): دست فراکن و چیزی بخور. (تاریخ سیستان ).دست فراکردند اندر اوانی فروختن . (تاریخ سیستان ). || برگزیدن . انتخاب کردن . منصوب کردن
فراکردهلغتنامه دهخدافراکرده . [ ف َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فرازکرده . بسته : اعور گفت : مرا بدان می آوری که چشم فراکرده باز کنم و در بسته گشایم ؟ (تذکرةالاولیاء عطار). رجوع به فراز و فراز کردن شود.
فراکشیدنلغتنامه دهخدافراکشیدن . [ ف َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پیش کشیدن . به سوی خود کشیدن . || بالا کشیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فراز کشیدن شود.
استفراکلغتنامه دهخدااستفراک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فربه و سخت گردیدن دانه در خوشه . (منتهی الارب ). فربه و سخت شدن دانه در سنبله .
افراکلغتنامه دهخداافراک .[ اِ ] (ع مص ) وقت مالیدن رسیدن خوشه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فرا مالیدن آمدن گندم .(تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دزی ج 1 ص 1 شود.
انفراکلغتنامه دهخداانفراک . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) مالیده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سست گردیدن دوش و زایل گشتن آن از جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سست شدن دوش . (تاج المصادر بیهقی ). || خرد شدن . ریزریز شدن . از پوست برآمدن . از پوست برهن