فریاضلغتنامه دهخدافریاض . [ف َرْ ] (اِخ ) چشمه ای است در وادی سباب و گویند نخلستانهایی است از آن مالک بن سعد. (از معجم البلدان ).
فراتلغتنامه دهخدافرات . [ ف ُ ] (اِخ ) ابن فرات ، کنیه ٔ چهار تن از وزراست . (اعلام المنجد). رجوع به ابن فرات شود.
فرادلغتنامه دهخدافراد. [ ف َرْ را ] (ع ص ) فروشنده و سازنده ٔ فرائد. (اقرب الموارد). مرواریدفروش و مرواریدساز. (منتهی الارب ).
فراتلغتنامه دهخدافرات . [ ف ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن فرات کوفی . صاحب تفسیر کبیری است که به شیوه ٔاخبار تألیف شده و بیشتر اخبارش از زبان ائمه است .محدث نیشابوری نام فرات را در کتاب رجال خود آورده و گفته است : مجلسی اخبار او را معتبر دانسته و حسن ضبط آن را تمجید کرده است . (از روضات الجنات ص
فریدلغتنامه دهخدافرید. [ ف َ ] (ع ص ) یگانه . (منتهی الارب ). واحد. (از اقرب الموارد). یکتا. بی مانند. بی نظیر. یگانه . (یادداشت بخط مؤلف ) : نتوان گفت فریدی ، که نه ای جفت فضلی ، نبود جفت فرید. سوزنی .|| سیف فَرید؛ شمشیر بی نظیر
معیدیلغتنامه دهخدامعیدی . [ م ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ضمرةبن ضمرة. از بلغای عرب در زمان جاهلیت است . گویند کوتاه قامت و زشت روی بود و مثل معروف تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه یا تسمع بالمعیدی لا أن تراه در حق اوست و اولین کسی که این جمله را بر زبان آورد نعمان منذربن ماءالسماء است . ضمرة از قبیله م
حافظ شیرازیلغتنامه دهخداحافظ شیرازی . [ ف ِ ظِ ] (اِخ ) خواجه شمس الدین محمد. جامع دیوان حافظ که عموماً او را محمد گلندام میدانند بر دیوان حافظ مقدمه ای نوشته و به مناسبت قدمت این سند عیناً در اینجا نقل میشود :حمد بی حد و ثنای بی عد و سپاس بی قیاس خداوندی را که جمع دیوان حافظان ارزاق به پروانه ٔ سلط