فربهلغتنامه دهخدافربه . [ ف َ ب ِه ْ ] (ص ) چاق . سمین . شحیم . فربی . (یادداشت به خط مؤلف ). مقابل لاغر. (آنندراج ). پروار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پرگوشت : نشست اندر آن پاک فربه بره که تیر اندر آن غرق شد یکسره . فردوسی .ب
فربهفرهنگ فارسی عمیدپرگوشت؛ چاق.⟨ فربه شدن: (مصدر لازم) چاق شدن.⟨ فربه کردن: (مصدر متعدی) چاق کردن.
فربهیلغتنامه دهخدافربهی . [ف َ ب ِ ] (حامص ) مقابل لاغری . (آنندراج ) : تنت یافت آماس و تو ز ابلهی همی گیری آماس را فربهی . اسدی .لیکن از راه عقل ، هشیاران بشناسند فربهی ز آماس . ناصرخسرو.چرب زبان گ
فربهیلغتنامه دهخدافربهی . [ف َ ب ِ ] (حامص ) مقابل لاغری . (آنندراج ) : تنت یافت آماس و تو ز ابلهی همی گیری آماس را فربهی . اسدی .لیکن از راه عقل ، هشیاران بشناسند فربهی ز آماس . ناصرخسرو.چرب زبان گ
اسمانلغتنامه دهخدااسمان . [ اِ ] (ع مص ) فربه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فربه کردن چیزی . (ترجمان علامه ٔجرجانی ). || فربه شدن . || فربه گشتن چاروایان کسی . || صاحب ستور فربه شدن . مالک گردیدن فربه را. || فربه خریدن . || تر کردن طعام را به روغن . || بسیارروغن شدن قوم . (از آنندراج )
دغهلغتنامه دهخدادغه . [ دِ غ َ ] (ص ) زنی یا مردی کوتاه و فربه . آدمی سخت فربه و دموی . سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی . سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فربه با گوشتی سخت . باقدی کوتاه و سخت فربه با گوشتی سخت . بسیار سرخ و فربه با گوشتی سخت . حَذْلَم . (یادداشت مرحوم دهخ
استسمانلغتنامه دهخدااستسمان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فربه شمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || فربه یافتن . || فربه خواستن . (منتهی الارب ). فربه شدن خواستن . || روغن گاو و گوسفند خواستن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). || فربه شدن . (زوزنی ).
فربهیلغتنامه دهخدافربهی . [ف َ ب ِ ] (حامص ) مقابل لاغری . (آنندراج ) : تنت یافت آماس و تو ز ابلهی همی گیری آماس را فربهی . اسدی .لیکن از راه عقل ، هشیاران بشناسند فربهی ز آماس . ناصرخسرو.چرب زبان گ
زخم فربهلغتنامه دهخدازخم فربه . [ زَ م ِ ف َ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زخم درشت . ضربه ٔ بزرگ . ضربه ای که اثری عمیق و نشانی نمایان از خود بر جای بگذارد. زخم عمیق : گرسنه چو با سیر خاید کباب بفربه ترین زخمی آرد شتاب . نظامی .رجو
گاوفربهلغتنامه دهخداگاوفربه . [ وِ ف َ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوچاق : بقرة سلغف و سلغفة؛ گاو فربه . (منتهی الارب ).
حکومت فربهbig governmentواژههای مصوب فرهنگستانحکومتی فاسد و ناکارا و بیشازحد بزرگ که با تجاوز از حدود اختیاراتش، در عرصۀ سیاستگذاری عمومی و زندگی خصوصی شهروندان دخالت میکند