فرزانلغتنامه دهخدافرزان . [ ف َ ] (اِ) علم . حکمت . دانش . (برهان ). حکمت . (صحاح ) (اسدی ). || استواری . (برهان ). || (ص ) حکیم . فیلسوف . فرزانه . (یادداشت به خط مؤلف ) : هر کجا تیزفهم فرزانی است بنده ٔ کندفهم نادانی است . سنائی .<br
فرزانلغتنامه دهخدافرزان . [ ف ِ ] (معرب ، اِ) فرزین شطرنج . معرب است . ج ، فرازین . (منتهی الارب ). مهره ای باشد از جمله ٔ مهره های شطرنج وآن به منزله ٔ وزیر است . (برهان ). رجوع به فرز شود.
فرزانفرهنگ فارسی عمیدحکیم؛ دانا؛ عاقل؛ خردمند: ◻︎ هرکجا تیزفهم و فرزانیست / بندۀ کندفهم و نادانیست (سنائی۲: ۶۸۹).
فریزانلغتنامه دهخدافریزان . [ ف َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قرای هرات که بر در شهر واقع شده و آن را فریزه نیز گویند. (آنندراج ). فریزن . رجوع به فریزن شود.
فرجانلغتنامه دهخدافرجان . [ ف َ ] (اِخ ) نامی است که به خراسان و سیستان اطلاق میشده است . (از معجم البلدان ). خراسان و سیستان یا خراسان و سند. (دستوراللغه ) (از لسان العرب ).
فرزیانلغتنامه دهخدافرزیان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 28هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 5هزارگزی خاور راه شوسه ٔ شاه زند به ازنا. ناحیه ای است جلگه ای ، معتدل و دارای <span class
فرزیانلغتنامه دهخدافرزیان . [ ف َ زی یا ] (اِخ ) در کتاب مقدس پریزیان آمده است . هاکس در قاموس کتاب مقدس نویسد: «از قرار معلوم کنعانیان در شهر و فرزیان در دهات سکونت داشتند». (قاموس کتاب مقدس ). این قوم از دهنشین های کنعان بوده اند.
فرزانگیلغتنامه دهخدافرزانگی . [ف َ ن َ / ن ِ ] (حامص ) حکمت . خِرد. خردمندی . عاقلی . بخردی . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانکیه ، از: فرزانک + ئیه که یاء نسبت است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : گوی پیشرو نام او خانگی
فرزانهلغتنامه دهخدافرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص ) حکیم . دانشمند. عاقل . (برهان ). بخرد. فرزان . فیلسوف . مقابل دیوانه . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانک ، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن . قیاس کنید ب
فرزیلغتنامه دهخدافرزی . [ ف َ ] (اِ) به معنی فرزین است که بیاید. (آنندراج ). رجوع به فرزان و فرزین شود.
فرزانگیلغتنامه دهخدافرزانگی . [ف َ ن َ / ن ِ ] (حامص ) حکمت . خِرد. خردمندی . عاقلی . بخردی . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانکیه ، از: فرزانک + ئیه که یاء نسبت است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : گوی پیشرو نام او خانگی
فرزانهلغتنامه دهخدافرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص ) حکیم . دانشمند. عاقل . (برهان ). بخرد. فرزان . فیلسوف . مقابل دیوانه . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانک ، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن . قیاس کنید ب
شیشه بافرزانلغتنامه دهخداشیشه بافرزان . [ شی ش ِ / ش ِ ف َ ] (ص مرکب ) سپید. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شیشه باخرزان شود.
نافرزانلغتنامه دهخدانافرزان . [ ف َ ] (ص مرکب ) که فرزان نیست . که فرزانگی ندارد. نافرزانه . جاهل . آنکه حکیم نیست . (یادداشت مؤلف ) : مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان .بهرامی .