فرغیشلغتنامه دهخدافرغیش . [ ف َ ] (ص ) کهنه و فرسوده . (برهان ) : نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک مرکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش . امیرمعزی .|| (اِ) پوستین که از کهنگی موی گریبان و دامن و سرهای آستین آن ریخته باشد و بعضی گویند پوستی
فرغیشفرهنگ فارسی عمیدکهنه؛ فرسوده: ◻︎ نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک / موکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش (امیرمعزی: ۳۷۸).
لبیبیلغتنامه دهخدالبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بدین قصیده ک