فرنادلغتنامه دهخدافرناد. [ ف َ ] (اِ) در سنسکریت پرانَدَ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). پایاب و پایان . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : گذاره کرده بیابانهای بی انجام سپه گذاشته از آبهای بی فرناد.فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص <span class="hl" d
فرنادفرهنگ فارسی عمید۱. پایاب: ◻︎ گذار کرده بیابانهای بیانجام / سپه گذاشته از آبهای بیفرناد (فرخی: ۳۴).۲. پایان.
فرناپاتلغتنامه دهخدافرناپات . [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از سرداران دوره ٔ اشکانی معاصر با اشک سیزدهم موسوم به اُرُد اول . این شخص در جنگ با رومیان محافظت و دفاع از سوریه را در مقابل سپاه دشمن به عهده گرفته بود. رجوع به ایران باستان پیرنیا ص 2345 شود.
فرنودلغتنامه دهخدافرنود. [ ف َ ] (اِ) برهان و دلیل . (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.- فرنودسار . رجوع به فرنودسار شود.
گذاره کردنلغتنامه دهخداگذاره کردن . [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن : بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره دلم به مژگان کرده ست پ
گذاشتنلغتنامه دهخداگذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گوسپند را. حشر؛ به چرا گذاشتن ستور را شباروز. اسجال ؛ گذاشتن مردمان را. خذلان ؛ گذشتن یاری را. جمام ؛ گذاشتن آب را تا